دست نوشته های دانشجویی

این یک وبلاگ شخصی است.

دست نوشته های دانشجویی

این یک وبلاگ شخصی است.

از این انتگرال گرفتن ها تنها سودی که عایدم شد این بود که همه چیز میتواند برگردد...

طبقه بندی موضوعی

اتفاقی

میلان |

یه کتابی میخوندم از داستان های واقعی از زندگی کسانی که از فقر مطلق به ثروت مطلق رسیدن؛ بعضیاشون انصافا شانسی و کاملا اتفاقی یه کار معمولی رو شروع میکنن و پولدار میشن. البته کسی نبود یه شبه پولدار شده باشه؛ و خیلیاشونم با زحمت فراوان به ثروت رسیده بودن. برای من اونایی جالب بودن که با یه شغل معمولی ثروتمند شدن. اولین چیز اینه که خدا به هرکی بخاد روزی میرسونه حتا با شغل عادی. دومیش اینه که حتا تو شغل عادی هم آدم اگه انصاف داشته باشه و ناشکری نکنه و همون کار ساده رو با میل و رغبت و به بهترین نحو انجام بده؛ روز به روز پیشرفت میکنه.

یه مستند میدیدم یه پسر خیلی جوون بود که کارخونه ساخته بود. و موفقیتش رو تو چند نکته خلاصه کرد: پشتکار، دانش فنی و... برام جالب بود که به دانش فنی اشاره کرد. چون  رشته ش تو دانشگاه بوده. اول باید دانش داشته باشی، نداشتی هم به مرور به دست بیاری؛ چون آدمای عادی به کار روتین ادامه میدن؛ ولی آدمای موفق پیشرفت میکنن. واقعا موفقیت اتفاقی نیست!!!

  • میلان

تغییر

میلان |

یه نقطه اشتراک بین من و تمام دوستام هست. اونم اینه که یه تغییر بزرگ میخایم! همه مون احساس یکنواختی میکنیم. حتی من فکر میکردم اگه ازدواج کنم اون تغییر حاصل میشه. ولی اون دوستام که ازدواج کردن هم همین حسو دارن!

می بینم که همه مون داریم میدویم؛ ولی به جایی نمیرسیم. اون تغییری که میخایم کجاست؟! یاد یه جمله افتادم که میگفت افردا ناموفق بی اهمیت ترین کارو به بهترین نحو انجام میدن!

میدویم ولی بی هدف! 

یکی از دوستام که از بیکاری نشسته بود و رفته بود تو گوشی؛ گفتم بیا بهت بافتنی یاد بدم.بدون هیچ دستمزدی! آخه من عاشق بافتنی هستم. جوابی داد که هنوز از فکرش درنیومدم گفت من این همه درس نخوندم که بافتنی ببافم! گفتم حالا خوبه که ترم اول مشروط شدی و انصراف دادی که درس بخونی روزانه قبول شی! خندید. چون هنوزم که هنوزه قراره درس بخونه...

  • میلان

بی عنوان

میلان |

گاهی فکر می کنم ناشکری یه جور بیماریه. خودش یه جور عذابه! اینکه آدم نعمتی رو داشته باشه ولی نتونه ازش لذت ببره واقعا دردناکه... نتونه با عمق وجودش اونو حس کنه و از اینکه اونو داره با یه نفس عمیق احساس راحتی خیال کنه...

ولی گاهی اوقات اوضاع جور دیگه ای میشه؛ آدم خیلی چیزا داره ولی نداشتن یه چیز خیلی آزارش میده. روحش نمیذاره اون خیالش راحت باشه. افکارش اذیتش میکنه. دیگران که میبینن تصور میکنن بی غم ترین آدم دنیاست... ولی نمیدونن که اون غصه ای داره که هیچ کس نمیفهمه. دوست داشتم درون آدمها رو ببینم ولی دلم نمیخاد کسی درون منو ببینه... چون حس میکنم غیرعادی هستم. انگار فقط منم که اشتباه میکنم. فقط منم که دغدغه دارم. فقط منم که ضعیفم. این بدترین چیزه. فقط نداشتن یه چیز نیست؛ نداشتن خیلی چیزا که وقتی با هم جمع بشه میشه نداشتن آرامش روحی...

  • میلان

مشاور

میلان |

معمولا آدما خیلی از  معلم و استاد شون حرف شنوی دارن. و حرف اونا خیلی براشون ملاکه. یه معلم میشناسم که شاگرداش بسیار زیاد! دوسش دارن. حتابعد از چند سال اگه جایی ببینش بازم همون احترامو بهش میذارن. و حتا بعضی هاشون ازش مشاوره میگیرن. خیلی هاشون! ولی خب هیچ کدوماشون نمیدونن که این معلم تجربه دو ازدواج ناموفق داشته! از این آدم نباید مشاوره گرفت...

یه معلم دیگه رو هم میشناسم که خیلی از خودش مطمئنه. این قدر که اگه کسی تو زندگیش به مشکل می خوره زندگی نامه یکی از بستگانش رو میده اون شخص بخونه که از گرفتاری نجات پیدا کنه. ( درست مثل خودش !) . متاسفانه الان خودش به یه مشکل بدی برخورد کرده؛ از وقتی شنیدم ناراحتم و مشتاقم سریع تر مشکل شو حل کنه. 

  • میلان

سخن بزرگان

میلان |

هر کسی میتونه جمله های خوب و ماندگار بگه که اون جمله منحصر به خودش باشه.  اما این حرفا فقط از زبان کسی تاثیر گذار خواهد بود که خودش بهش عمل کرده باشه. شخص باید بزرگ باشه تا بتونه بزرگی رو یاد بده... 

من یه دفترچه داشتم که اسمشو گذاشته بودم دفترچه موفقیت و توش مثل سخنان بزرگان ولی از خودم می نوشتم. یعنی جملات متعلق به خودم بود. یه جورایی تجربه ها و کشف های خودم بود. اما متأسفانه خیلی از این حرفای خردمندانه رو فقط نوشته بودم هرگز عمل نکرده بودم. ولی یه روزی متحول شدم تصمیم گرفتم بهشون عمل کنم و عملیش کردم. از اون به بعد هر وقت دفترچه رو باز میکنم ناخودآگاه میرم اون قسمت رو مطالعه میکنم که قرار گذاشته بودم به سخنان خردمندانه خودم عمل کنم. آدم خودش هم وقتی به خودش اعتماد می کنه که پای حرفش بایسته! 

تا قبل از اون فکر می کردم که هر کسی میتونه سخنرانی انگیزشی موفقیت داشته باشه؛ ولی از اون به بعد فهمیدم نه تنها مردم باید به آدم اعتماد کنن بلکه قبل از مردم هرکسی باید اول اعتماد خودشو جلب کنه...

  • میلان

توی فیلم ملک سلیمان نبی یه لحظه ای هست که به پیامبر خبر میدن که تو محل حکومت شون شورش شده. درحالیکه پیامبر و یارانشون در دورترین نقطه هستن. یه کشتی میسازن و باد اون کشتی رو با سرعت به اونجا میرسونه. و درست در حال میرسن اونجا که شورشیا خیلی جلو اومدن و مردم دارن ناامید میشن ولی همچنان دارن مبارزه میکنن. شاید دیگه به مرحله اضطرار رسیدن. تو اون لحظه وقتی کشتی میرسه واکنش مردم خیلی قشنگ بود. لبخند رضایت رو صورتشون نشست و انگار خیالشون به کل راحت شد. و امید دوباره گرفتن... به حس و حال خوبشون حسودیم شد. اون لحظه ای که حجت خدا رسید؛ آقاشون و سرورشون رسید. وقتی چهره مصمم و پرقدرتش رو دیدن. وقتی که امید از دست رفته شون دوباره برگشت؛ حسودیم شد که چرا آقای ما نمیاد...

بلخره یه روز میاد که چهره پرقدرت و پرجذبه و شجاعش رو ببینیم و لبخند بزنیم. لبخندی که به عمرمون نزدیم...

  • میلان

اعتماد کنیم

میلان |

یکی از دوستام میخاست درس بخونه خلبان بشه. به هر کس رسید بهش گفتن ما سوار هواپیمایی نمیشیم که خلبانش زن باشه. بهش گفتم من سوار میشم تو برو درستو ادامه بده. گفتش تو هم فقط حرف میزنی به عمل که باشه تو هم سوار نمیشی. خلبانی رو ادامه نداد. ولی یه روز برای اولین بار میخاست پشت فرمون بشینه همه از ماشین پیاده شدن من نشستم اتفاقا نزدیک بود منو به کشتن بده ولی بهش ثابت کردم که پشتش هستم...

اعتماد کردن به کسی که هیشکی بهش اعتماد نمیکنه انصافا کار سختیه. ولی گاهی خیلی لازمه. دو نفر از همکلاسی هامون شدیدا به اپلیکیشن های ایرانی بی اعتمادن. دلیل هاشون فقط به درد خودشون میخوره. ولی خیلی دلم میخاست بهشون بگم شما ها مادرین. فرض کنید پسرتون کلی برای چیزی زحمت کشیده باشه؛ مردم با دلایل بسیار قانع کننده به زحمات پسرتون بی اعتماد باشن. اون موقع چه کار می کنید؟!

من معمولا همه موضوعات رو احساسی میکنم! ولی از جنبه های منطقی هم بهش نگاه میکنم. اکثر اوقات پیش بینی های اجتماعی من درست در میاد. من مرده شما ها زنده. از این دلایل منطقی برای بی اعتمادی به هم وطنامون پشیمون میشیم...

  • میلان

مشکل دنیا

میلان |

یه بنده خدا یه کار اشتباهی کرده بود ما داشتیم قانعش میکردیم که کارش اشتباه بوده زیر بار نمیرفت آخرش گفت ببینید من از کار خودم مطمئنم. دوستم گفت مشکل ما هم دقیقاً همینه! یاد اون جمله معروف افتادم که میگه مشکل دنیا این است که نادان از کار خود مطمئن است ولی عاقل به کار خود اطمینان ندارد. این جمله تازه اون لحظه برای من ترجمه شد. 

خیلی وقتا پیش میاد که نمیشه کسی رو از کار اشتباهش منع کرد. مثلاً معمولاً نمی شه دختری که حجاب خوبی نداره، آگاه کرد؛ چون به کار خودش مطمئنه و آدم میترسه با پرخاش و رفتار نامناسب رو برو بشه! (یعنی اطمینان تا این حد!!!) ولی تا کسی بخاد پشت سر یکی غیبت کنه، اونایی که عاقل ترن میگن ما که مطمئن نیستیم؛ پس پشت سرش حرف نزنیم. حتا اگر با چشم دیده باشن...

برای حمله به سوریه و امثال این کارا چنان اطمینان دارن که دانشمندا به کشف هاشون انقدر مطمئن نیستن...

  • میلان

بی عنوان

میلان |

یکی از بستگانمون سال ها پیش یه پراید از مهران مدیری خریده بود. منم سریالای طنزشو دوست داشتم. اون موقع برام جالب اومد که طرف اونو از نزدیک دیده باشه! مخصوصاً سریال پاورچینو که دنبالش میکردم. امروز بعد از 15 سال قسمت آخرشو تو شبکه آی فیلم دیدم. چه خاطراتی... ولی الان حتا یک لحظه از برنامه دور همی رو نمیبینم. به خاطر اینکه همش عیب و ایراد های ایرانیا رو به رخ میکشه. و بدتر از اون تماشاچی ها میخندن و تشویق میکنن. طنز بودنش طنزه. ولی از اون قسمت هاش خوشم نمیاد. بنابراین ترجیح میدم کلا نبینم. تلویزیون تو خونه ما شبکه مستنده فقط... 

  • میلان
چند وقت پیش یه مهندس کامپیوتر گفتش که یه روز میرسه تو خیابون که وایسادی با اینترنت تاکسی میگیری... اون موقع برای من قابل درک نبود. ولی بعد از چند سال که میبینم استفاده از اپلیکیشن اسنپ داره همه گیر میشه به اینموضوع ایمان آوردم...
یکی از استادامون خیلی علاقه داره درباره آینده و این جور اتفاقا صحبت کنه و همیشه بعد از این جور صحبت ها برای همه سوال پیش میاد که آینده چجوریه!
پاسخش ساده است. مثلا اسنپ باعث شده عملا آژانس ها مشتری شون کم بشه و آروم آروم از رده خارج بشن. (البته این بخاطر کم هزینه بودن اسنپه که امیدوارم همیشه ارزون بمونه!) ولی اینجا برای کسی سوال نمیشه که پس آژانسی ها چی میشن؟! چون تکلیفشون مشخصه... یه سری شغلا بودن که الان یا از رده خارج شدن یا خیلی کم شدن. مثلا از قدیمیا شنیدیم که برای قابلمه های مسی یه متخصص هایی بودن که سرویس شون رو انجام میدادن. ولی الان خیلی کم شده. در عوض اشخاصی هستن که قابلمه تفلون رو سرویس میکنن و مثل یه تفلون نو تحویل میدن... هر حرفه ای که از بین میره به جاش چیز جدیدی هست. مادرم میگه ما که بچه بودیم تازه ماشین لباسشویی و جاروبرقی اومده بود.  بزرگترها با خودشون میگفتن اگه این جور چیزها بیاد پس دیگه خانم ها تو خونه بیکار میشن. خب الان سالهاست که استفاده از این وسایل متداول شده ولی هیچ خانمی نیست که کاری برای انجام دادن نداشته باشه...
  • میلان

تولد دوباره

میلان |

بعضی از آدما شدیدا آرزو میکنن که به کودکی برگردن چون حس و حال خوبی براشون داره... بهشون حق میدم. چون کوچک ترین چیزایی که به کودکیم مربوط میشه برام دلچسب و خوشاینده. اما هرگز دلم نمیخاد به کودکی برگردم. دوران کودکی زیباست اما پر از اشتباه... احساس میکنم تمام کودکی به کسب تجربه صرف شده. در واقع به کسب تجربه تلخ شده. انگار کل کودکی داشتی امتحان پس می دادی از چیزایی که کسی بهت یاد نداده. کودکی برام مثل یه ترم تو دانشگاه میمونه که واحدات خیلی زیاده و همه استادات سخت گیرن. و درسا رو به قدری سخت پاس کردی که هرگز دلت نمیخاد به اون ترم برگردی. ترجیح میدی فقط برات خاطره باشه. و به همه بگی من تونستم این درسای سختو با این استادای سخت گیر همه رو در طول یک ترم پاس کنم. و فقط بهش افتخار کنی. همین...

 خانم ها سنشونو نمیگن نمیدونم چرا... اما فکر میکنم دلیلش اینه که دوست دارن همیشه 18 ساله باشن! دروغ نمیتونم بگم 18 سالگی جذاب بود. اما هرگز دلم نمیخاد برگردم بهش. برای  درک عمق فاجعه همین بس که روز تولد 18 سالگیم بعد از جشن تولدم اون قدر گریه کردم که هیچ وقت تو عمرم انقدر گریه نکرده بودم. هرچند الان بهش میخندم...

  • میلان

یکی از استادامون همیشه میگه من هیچی یادم نمیمونه باید بهم یادآوری کنید. منم همیشه با خودم میگفتم با این حافظه چجوری اصلا دکترا گرفته؟ هر چقدرم که بگیم ریاضیات یاد گرفتنیه بازم به یه مقدار حفظیات احتیاج هست. اما خب جواب سوالمو گرفتم خودش گفت که به خاطر یه حادثه ای که براش پیش اومده حافظه اش از یه چیز خارق العاده به یه حافظه ی زیر حد نرمال تقلیل پیدا کرده... 

و در این جور مواقع من معمولا افسوس می خورم که چرا یه آدمی اون چیزی رو از دست میده که برای شغلش بهش احتیاج داره.

ولی چیزی که هست اینه که صاحبان حافظه های خارق العاده هیچ وقت زحمتی برای حفظ کردن مطلبی و یا تقویت حافظه انجام نمیدن. بنابراین اگر بر حسب تصادف حافظه اش تقلیل پیدا کنه توانایی حفظ کردن و یا تقویت حافظه رو نداره. بنابراین بیشتر از یه آدم معمولی این موضوع ناراحتش میکنه. در حالیکه شاید تازه به حد نرمال رسیده باشه...

یه بار رم لپتاپمو عوض کردم با خودم میگفتم خوب میشد آدم میتونست حافظه خودشم عوض کنه...

  • میلان

سکوت

میلان |

تا این اواخر همه ش فکر میکردم اگه کسی اعتقادات اشتباهی داره البته به نظر من؛ باید باهاش بحث کنم تا نظرش برگرده؛ در واقع به این علت که من همیشه سعی میکنم اعتقاداتم تصفیه شده باشه! و البته به این دلیل که خودم توی بحث امکان تغییر دادن نظراتم وجود داره؛ ولی خب برای خیلی ها فقط مهم اینه که حرفش به کرسی بشینه! ولی به چند علت دیگه دلم نمیخاد با کسی بحث کنم. اولیش همین. که مردم مثل من نیستن و سر اعتقاداتشون کورکورانه محکم می ایستن. دو اینکه حرفای آدمو عوض میکنن تحویل کسی دیگه میدن. یه بنده خدا جلوی چشمم یه جمله احمقانه رو به من نسبت داد؛ آدم دهنش بسته میشه! و هم اینکه مشهور میشم به اینکه همیشه مخالفم. مثل اون یارو که میگفت با عرض سلام و مخالفت... و دلیل بعدی اینکه بحث کردن ظاهر خوبی نداره. مردم فکر میکنن داری دعوا میکنی... و آخر سر هم اینکه حس میکنن داری اظهار فضل می کنی و اونا هم شروع میکنن به اظهار فضل... آدم نمیدونه سکوت کنه یا نه؟...

  • میلان