تولد دوباره
بعضی از آدما شدیدا آرزو میکنن که به کودکی برگردن چون حس و حال خوبی براشون داره... بهشون حق میدم. چون کوچک ترین چیزایی که به کودکیم مربوط میشه برام دلچسب و خوشاینده. اما هرگز دلم نمیخاد به کودکی برگردم. دوران کودکی زیباست اما پر از اشتباه... احساس میکنم تمام کودکی به کسب تجربه صرف شده. در واقع به کسب تجربه تلخ شده. انگار کل کودکی داشتی امتحان پس می دادی از چیزایی که کسی بهت یاد نداده. کودکی برام مثل یه ترم تو دانشگاه میمونه که واحدات خیلی زیاده و همه استادات سخت گیرن. و درسا رو به قدری سخت پاس کردی که هرگز دلت نمیخاد به اون ترم برگردی. ترجیح میدی فقط برات خاطره باشه. و به همه بگی من تونستم این درسای سختو با این استادای سخت گیر همه رو در طول یک ترم پاس کنم. و فقط بهش افتخار کنی. همین...
خانم ها سنشونو نمیگن نمیدونم چرا... اما فکر میکنم دلیلش اینه که دوست دارن همیشه 18 ساله باشن! دروغ نمیتونم بگم 18 سالگی جذاب بود. اما هرگز دلم نمیخاد برگردم بهش. برای درک عمق فاجعه همین بس که روز تولد 18 سالگیم بعد از جشن تولدم اون قدر گریه کردم که هیچ وقت تو عمرم انقدر گریه نکرده بودم. هرچند الان بهش میخندم...