دست نوشته های دانشجویی

این یک وبلاگ شخصی است.

دست نوشته های دانشجویی

این یک وبلاگ شخصی است.

از این انتگرال گرفتن ها تنها سودی که عایدم شد این بود که همه چیز میتواند برگردد...

طبقه بندی موضوعی

گاهی وقتا یه چیز خیلی کوچیک آدمو ناامید میکنه، من که نمونه ی واقعی ناامید شدن بیجا هستم! چند وقت پیش هم به یکی از بازدیدکننده هایی که هیچ نظری برام نذاشته بود، حرفی زدم که ناامیدش کرد، و کلاً دیگه هیچ وقت نیومد، کاش حداقل یه بار میومد تا بدونه من واقعاً منظوری نداشتم، ولی بهش برخورده بود... شاید باید جور دیگه ای باهاش حرف میزدم...

  • میلان

دلم...

میلان |


دلم یک اسب وحشی می خواهد، یک اسب طلایی با یال قهوه ای و سم های مشکی...

از آن اسب ها که در دوندگی بی نظیرند...

که سوارش بشوم، یکهو سرعت بگیرد، برای دل خودش بدود، بدود تا جایی که هیچ کس نباشد، فقط من و او باشیم، تنهای تنها... دور از آدم ها... جایی که بشود یک دل سیر گریه کرد، جایی که تا چشم کار کند هیچ چیز نباشد، هیچ چیز... جایی که حتی اگر هم دلت برای کسی تنگ شود، دیگر راه بازگشتی نباشد، جایی که فقط من و اسب دونده ام باشیم...

  • میلان

عشق2

میلان |
یه کتابی دیدم، توش انواع اقسام روش ها و حرز ها و ورد های خاص نوشته بود، مثلاً برای فلان بیماری، برای پیدا شدن گمشده، برای موفقیت توی کاری... خلاصه خیلی چیزا نوشته بود، یکی از چیزایی که نوشته بود این بود که چطوری کسی رو عاشق کنیم!؟ خیلی جالب بود که تقریباً این طوری بود که یه وردی رو میخونی به خاکی که از سر راه طرف برداشتی اون خاکو فوت میکنی به یه چیزی میدی بخوره... به همین سادگی عاشق میشه... :-)
به نظرم واقعاً خنده داره ...
گاهی وقتا با خودم میگم که اصلاً شاید دو نفر بدون هیچ هزینه ای از این قبیل و شاید اصلاً هیچ هزینه ای عاشق همدیگه میشن، ولی امکان ازدواجشون با همدیگه نیست... دختری رو میشناسم که شب عروسیش انقدر خودشو زده بود که صورتش باد کرده بود! چون عاشق کسی دیگه بود، ولی الان میگه خوب شد مامانم نذاشت من با اون ازدواج کنم الان خیلی خوش بختم... یا پسری که عاشق دختری بود! ولی یکی در گوشش گفت که اون تحصیلاتش از تو پایین تره، تو فوق لیسانس داری و اون لیسانس! و اون پسر ولش کرد دختره رو... به خاطر یه مدرک تحصیلی ناقابل...
راستش فکر می کنم که آخه چرا واقعاً کسی بخاد یکی عاشقش بشه؟ شاید اون آدم نمی تونه حتی به اون بگه که دوسش داره، و اون عشق به فراموشی سپرده بشه... شاید به این خاطر که یکی پایین تره اون بی خیالش بشه، این روزا عشق هم دروغکی شده، شاید هیچ وقت اون آدم امکان ازدواج با آدمی مثل اونو نداره... اصلاً چرا عاشق همدیگه بشیم، شاید یکی عاشق یکی شده، ولی دسترسی به اون آدم نیست، یکی دیگه با دو جعبه شیرینی و یه دسته گل مخشو زده و بله رو گرفته...شایدم دسترسی هست ولی اون غرورش براش از عشق مهم تره...
ولی بد هم نیست اگه با زحمت کسی رو عاشق خودت کنی، قدرشو میدونی اما اگه به راحتی عاشق شده باشی و به راحتی عاشقت شده باشه، دائماً یه تردید احمقانه توی مغزت هست که بیخیالش بشی... و بعد از این که از دستش دادی و مجبور شدی عشقشو برای همیشه به فراموشی بسپری تازه می فهمی که چی شد!
  • میلان

بی عنوان

میلان |

به خاطر امتحان آیین زندگی دو بار خودکار تموم کردم، یه بار سر میان ترم، که از استاد خودکار گرفتم! یه بار هم امروز صبح که داشتم درس میخوندم و خلاصه می نوشتم... هر کی ندونه فکر می کنه که چقدر برای این امتحان خودکشی کردم، امروز دیگه کل امتحانام تموم میشه، ممکنه تا چند وقت سرم شلوغ باشه و نیام وب. ولی سعی می کنم زود برگردم...

  • میلان

خدایا

میلان |

خدایا ببخش...

که اگر امید به بخشش تو نداشتم، شاید هرگز گناهی مرتکب نمی شدم...


  • میلان


دوباره ماه رمضان شد و پارچ پارچ آب خوردنای من تو سحری شروع شد...

اصلاً اذان ماه رمضان هم حتی متفاوت و زیباست...

ماه نو مبارک...

  • میلان

فقط فردا...

میلان |


همیشه وقتی می خاستم تصمیم بگیرم، به آینده های خیلی دور فکر می کردم، اما وقتی که تصمیم هام اجرا میکردم، می دیدم که برام غیر عملی تر از اون چیزی هست که به نظر می رسید... یه بار توی فیلمی دیدم که یه نفر تو یه تصمیمی خیلی تردید داشت و انجامش براش سخت بود، دوستش بهش گفت وقتی تصمیم گیری برات سخت میشه فقط به این فکر کن که دوست داری فردا چیکار کنی؟... من برای خیلی از تصمیم هام تا ده سال اوضاع رو به همین شکل الان می دیدم، در حالی که همه چیز فرق خواهد کرد، گاهی تصمیمی که بر مبنای ده سال آینده گرفته میشه، تو این ده سال برای آدم خیلی طاقت فرساست، ... ای کاش یه نفر این حرفو زود تر بهم گفته بود... اون موقع به هر زحمتی بود ترس هامو کنار می ذاشتم، و به قول دوستم می زدم به دل دشمن... و خیلی از تصمیم هایی که نگرفتنش حسرت آفرین بود رو می گرفتم...

  • میلان

امروز امتحان معادلات دیفرانسیل با مشتقات جزئی رو دادم، و بسیار آسون بود، ولی متأسفانه به خاطر حجم زیاد جزوه بعضی تیکه ها رو فراموش کردم، و امروز صبح هم که مرور کردم، فقط کلیات و روش های حل رو مرور کردم، و جزئیات رو نگاه نکردم، تقریباً می تونم بگم که هیچ سؤالی رو کامل ننوشتم، ولی برای هر سؤالی یه کامنت گذاشتم، امیدوارم استاد خوب نمره بدن، فردا امتحان حیاتی نظریه اعداد دارم، و خیلی هم براش استرس دارم، آخرین و مهم ترین امتحانم، و احتمالاً سخت ترین ... اما الان دلم می خاد برم حرم حضرت معصومه دلم خیلی گرفته، دلم میخاد چند ساعت درس نخونم، امتحانم ساعت دو بعدظهره و صبح فردا وقت برای خوندن دارم، هیچی همین.

  • میلان

بی عنوان

میلان |

یکی از دوستامون این ترم استاد حل تمرین شده، سر کلاس می گفتش دانشجوها که رو صندلی نشستن، فکر می کنن استاد صداشونو نمی شنوه، در صورتی که کسی که اینجا وایمیسته، کوچکترین صدا ها رو می شنوه! خیلی جالب بود برام، خودم هم همچین چیزی رو تجربه کردم، همیشه می رم ته کلاس می شینم که مثلاً استادا منو نبینن که میخایم با دوستام به دیونه بازی هامون برسیم، روزایی که ارائه داشتم می فهمیدم که به تمام کلاس دسترسی دارم، مخصوصاً ته کلاس...

بعد با دوستام به این فکر می کردیم که سر کلاس چه حرفایی که نمی زدیم، فکر می کردیم که استادا نمی شنون، دوستم با کمال خونسردی درباره ی لباس استادا نظر میداد، بهش می گفتم دیونه می شنوه، می گفت نه بابا اون حواسش نیست...

حالا به این فکر می کنم که بریم ازشون عذرخواهی کنیم، ولی بگیم چی؟....

  • میلان

ترفند

میلان |

چندوقت پیش یه جا خوندم اگه ساعتتو 5 دقیقه جلو بکشی بهتر می تونی زمانو کنترل کنی، یه روز ساعت موبایلمو 10 دقیقه جلو کشیدم، چون برای من 5 دقیقه ابداً کارساز نیست، کار من از این حرفا گذشته بود، ولی خب گفتیم تو سال جدید امتحانش کنیم، تو همین ترم، یه روز صبح که طبق معمول 7 و 45 از خونه زدم بیرون، منتظر تاکسی شدم 7و 50 سوار تاکسی شدم، و دوباره مثل همیشه قید حضور غیاب اول ساعتو زدم... وقتی رسیدم سر کلاس دیدم ساعت سالن آموزش 8 و هنوز استاد نیومده! باورم نمیشد، اصلاً تو زندگیم کلاسو قبل اومدن استاد ندیده بودم! متوجه شدم ساعت موبایلم 8 و 10 دقیقه رو نشون میده، و من ساعت 8 رسیدم سر کلاس! تازه یادم افتاد دیروزش چه شاهکاری کردم! فکر می کردم عمراً یادم بره که ساعت موبایلم جلوئه. ولی خب اثر کرد! هرچند امیدوارم بتونم با این ترفند همیشه به موقع باشم! خدا پدر مادر اون نویسنده رو بیامرزه! بلخره یه چیزی رو من اثر کرد!! J

  • میلان

بعضی وقتا

میلان |

من کارهامو یاد داشت می کنم. نه به خاطر اینکه تو حافظه ام نمی مونه ها، نه به خاطر اینکه بخام براشون برنامه ریزی کنما، نه به خاطر اینکه تو ذهنم براشون تجزیه تحلیل کنما... بلکه فقط به خاطر اینکه وقتی انجامشون میدم و روشون خط می کشم، خیلی احساس ملسی داره!

  • میلان

دنیا...

میلان |

دنیا آنقدر طولانی نیست که بتوانیم فرصت مهربانی کردن را از دست بدهیم...

دنیا آن قدر پر از جذابیت نیست که به بهانه ای از آرزوهایمان دست بکشیم...

دنیا بی رحم تر از آن است که عشق را به راحتی به ما بدهد...

دنیا ارزش ندارد که به خاطر چیزی، از کسی که دوستش داریم، دست بکشیم...

دنیا دروغ گوست...

  • میلان

ایستگاه

میلان |

یک روز بارانی

یک آدم عجیب

یکی مثل خودم...

  • میلان