دلم...
میلان |
دلم یک اسب وحشی می خواهد، یک اسب طلایی با یال قهوه ای و سم های مشکی...
از آن اسب ها که در دوندگی بی نظیرند...
که سوارش بشوم، یکهو سرعت بگیرد، برای دل خودش بدود، بدود تا جایی که هیچ کس نباشد، فقط من و او باشیم، تنهای تنها... دور از آدم ها... جایی که بشود یک دل سیر گریه کرد، جایی که تا چشم کار کند هیچ چیز نباشد، هیچ چیز... جایی که حتی اگر هم دلت برای کسی تنگ شود، دیگر راه بازگشتی نباشد، جایی که فقط من و اسب دونده ام باشیم...