ته دنیا
مردی که در حال نظافت زمین کف بیمارستان بود، داشت با کسی حرف می زد ولی هرچی نگاه کردم کسی رو ندیدم. حتی لحنش جوری بود که انگار داره یه اتفاقو به طور کامل شرح می ده و حتی با آب و تاب توضیح می ده و داره با درک خودش تحلیل می کنه. دسته جاروش تو دستش بود می رفت و می اومد و حرف می زد و اصلاً براش مهم نبود که صداشو بشنوم و حس کنم خل شده... بچه بودم یه کارتون دیدم که چند نفر رفتن ته دنیا. رسیدن به یه جا که از اون به بعد دیگه هیچی نبود و فقط فضا بود و اگه جلوتر می رفتن توی آبشاری می افتادن و مرگو می دیدن. ولی واقعیت اینه که دنیا گرده و ته نداره!
یه جایی هست که بعضی وقتا آدما بهش می گن ته دنیا. این ته دنیا با اون ته دنیا خیلی فرق می کنه. یه روزی بود که با خودم می گفتم از این بدتر دیگه نمیشه. ولی شد! یعنی هر وقت که حس کنی به ته دنیا رسیدی، بعدش می فهمی از اون ته ترم هست...
اون مرد به یکی از ته های دنیا رسیده بود، اون تهی از دنیا که دیگه برات مهم نیست که دیگران دارن نگات می کنن. برات مهم نیست که درباره ت چی فکر کنن. در واقع از اون ته به بعد دیگه هیچی برات مهم نیست...