دست نوشته های دانشجویی

این یک وبلاگ شخصی است.

دست نوشته های دانشجویی

این یک وبلاگ شخصی است.

از این انتگرال گرفتن ها تنها سودی که عایدم شد این بود که همه چیز میتواند برگردد...

طبقه بندی موضوعی

یادم باشد...

میلان |

*یادم باشد وقتی چشمم در آینه به خودم افتاد، به خودم لبخند بزنم، او هم آدم است، دل دارد...

*گاهی خدا آنقدر راحت آدم را می بخشد که آدم خودش را نمی تواند ببخشد...

*گاهی با خودم می گویم کاش در دنیا کسی بود که بتوانم خواسته ام را از او بخواهم ، اما بعد خدا را شکر می کنم که جز خدا کسی نیست که بتوانم خواسته ام را با او بگویم...

  • میلان

زمان

میلان |

به ساعت که نگاه می کنم، می بینم عقربه ی ثانیه شمار به سرعت می دود. او فوری جلو می رود ولی نمی داند که دور خودش می چرخد. بیخود نبود که معلم دبستانم می گفت عقربه ی زرنگ! آن عقربه ای که می دود ولی من آرام نشسته ام و فقط نگاه می کنم. من مثل عقربه ی ساعت شمار تنبل هستم که دیگران باید مرا جلو ببرند...

ولی نه مثل اینکه این ثانیه شمار با بی انصافی جلو و جلو تر می رود... می رود و هرگز به پشت سرش نگاه نمی کند. اما من هر لحظه به پشت سرم نگاه می کنم. به چرخ هایی که دور خودم زدم. به لحظه هایی که جامانده ام. و به زمانی که با بی رحمی جلو رفته است...

به ساعت که نگاه می کنم دلم می خواهد عقربه هایش را در بیاورم، بیندازم ته انباری تا دیگر چشمم به آن ها نخورد. به ساعت که نگاه می کنم تند می گذرد، اما نمی دانم چرا باز هم هر ثانیه بدون تو برایم مثل یک عمر است...

  • میلان

مخاطبا

میلان |
معمولاً اتفاق نمیفته که بیشتر از دو نفر از مخاطب های من در یاهو آن باشن. حتی توی خرداد ماه که معمولاً استادا خیلی کارهای ایمیلی دارند... امروز 5 تا از استادا با دو تا از دوستام با هم آن بودن! یعنی 7 تا مخاطب آنلاین اونم همزمان!؟ باورم نمیشد!
  • میلان

جزوه ما

میلان |

تو راه که داشتم می رفتم سر امتحان، تو ماشین، جزوه ای که خلاصه هامو نوشته بودم از تو کیفم در آوردم بیرون که بخونم. تازه یادم افتاد این بچه ها تو جزوه ی من نقاشی کشیدن! تو خونه اصلاً حواسم نبود، هیچی دیگه، مجبور شدم مواظب باشم مردم چشمشون به جزوه ی قشنگ و علمی من نیفته... 

  • میلان

امید

میلان |

چقدر امیدوار بودن سخته، یعنی در اصل بهونه جور کردن برای امید خیلی سخته، چون هیچ دلخوشی تو دنیا پیدا نمیشه، گاهی وقتا به هر چیزی که نگاه می کنی هیچی برای امیدواری پیدا نمیشه و کم کم به این باور می رسی که دنیا ناامید کننده است، ناامید و ناامید تر ....

ولی به ته ناامیدی های دنیا که برسی، تازه یادت میفته که هر چیزی می تونست امیدوار کننده باشه، تمام اون چیزای ناامید کننده برات تبدیل به امید میشه، درست مثل کسی که داره غرق میشه و به کوچک ترین جسمی که میبینه چنگ میندازه، یا اینکه حتی ممکنه به توانایی شنا کردن خودش پی ببره، در حالیکه تا اون لحظه خودشو ناتوان فرض میکرده...

ولی این مهمه که ته ناامیدی ها، یه دفعه یه بهانه برای امید پیدا بشه، یا کسی باشه که حس کنی دوست داری به خاطر اون به زندگی امیدوار باشی... کسی که تنها امید تو باشه، اگه صد بار تو رو ناامید کنه، بازم ازش ناامید نمیشی...

  • میلان

بی عنوان

میلان |

می دونم احمقانه است ولی تصمیم گرفتم که امتحانات این ترم رو که دادم دیگه دانشگاه نرم. گاهی از این تصمیم های احمقانه می گیرم و بهش هم عمل می کنم. راستش اصلاً دلم نمی خاد لیسانس بگیرم. به کلی ناامید شدم. از دانشگاه و همه ی آدماش... جالب اینجاست که من حتی مدرک معادل فوق دیپلم هم ندارم. چون یکی از درسای جدول اصلی یعنی ریاضی 3 رو پاس نکردم J ولی اصلاً برام مهم نیست... تمام درسایی که خوب خوندم امتحانشو بد میدم. نمره پایین می گیرم... درسته که خود کشی نکردم مثل شاگرد اولا... اما تو فرجه ها براشون وقت گذاشتم. دیگه واقعاً به ته دنیا رسیدم... هیچ کسی هم نیست که امیدوارم کنه. همه دارن ناامیدم می کنن... امتحانات این ترم که هنوز فقط آسون ترینشو دادم، وحشتناک دادم. مغزم خسته است. خودم هم خسته است...

  • میلان

راندمان

میلان |

صبح امروز امتحان اقتصاد مهندسی دادم. با وجودی که نود و نه درصد سؤالا رو کاملاً بلد بودم، ولی انقدر لفتش دادم که وقت کم آوردم! هنوز نصف سؤالا رو نگاه نکرده بودم که مراقب گفت وقت داره تموم میشه! بدو بدو بقیه شو جواب دادم یعنی واقعاً اوضاع بدی شدم... اصلاً نمی دونم چرا انقدر آروم پیش رفتم! کلاً گیج بودم. طوری که یک دقیقه به ماشین حسابم خیره بودم و داشتم فکر می کردم که این چطوری روشن می شد! به طور کلی هر چقدر که می گذره بازدهی من سر امتحانا پایین میاد! آخه از من بعید بود، من آنالیز عددی مو با گروه کامپیوتر داشتم و تمام سؤالا رو مجبور بودیم با متلب حل کنیم! و من خیلی خوب پاس کردم اون درسو! اون وقت سر امتحان اقتصاد مهندسی آسون! این طوری بشم، وای به حال درس های سخت... ای کاش کسی بود کمکم کنه، بهم بگه چرا انقدر بازدهیم پایین میاد...

یکی از دوستام میگه دیگه مخم برای درسای محض جا نداره! میگم مخ من حسابی جا داره چون که هر چی میره تو مخ من از اون طرف لیز می خوره میره بیرون... واقعاً احمقانه نسیت؟ که همه چیزو بلدی اضطرابم که نداری! پس چرا هیچی نمی تونی بنویسی...

  • میلان

بی عنوان...

میلان |

یه وقتایی با خواهر کوچیکم که غذا درست می کردیم ، مردم می پرسیدن غذا چیه؟ ما هم که شدیداً خلاقیت به خرج داده بودیم، در حدی که نمی دونستیم این غذا رو به چی شبیه میشه کرد؟ می گفتیم غذا "دور همی" داریم. بعضی وقتا میگفتیم "رد گم کنی"... گاهی هم "رو کم کنی"... بعضی وقتا هم که می گفتیم"شادی زا" ست. البته فقط خودمون می خندیدیم... بقیه همه با اخم نگاه می کردند...

  • میلان

تفکر

میلان |

همیشه گفته میشه که موقع امتحان یک باره تمام سؤالا رو نگاه نکنید و دونه دونه به پاسخ دادن بپردازید. این موضوع شاید به ظاهر بی اهمیت بیاد ولی من فکر می کنم یک حرف کاملاً دقیقه. اگه کسی بخاد اعتماد به نفس یکی دیگه رو تخریب کنه کافیه تند تند و پشت سر هم ازش چندتا سؤال بپرسه -که حتی شاید با فکر کردن بتونه پاسخ بده- و به اون فرصت تفکر نده... اون آدم دیگه کاملاً احساس خنگی میکنه!

اصولاً اگر کسی باشه که با آدم این طوری برخورد کنه یا هدفش تخریب اعتماد به نفس ماست، یا اینکه میخاد مغلطه کنه و داره مقدمه چینی میکنه...

اما یه چیزی هم هست اونم اینه که بار ها شده که سر یه سؤالی کلی فکر کردم و نتونستم جواب بدم، بعد از چند وقت که دوباره با ناامیدی سراغش رفتم بدون هیچ فکری تونستم حلش کنم! برای خیلی از آدما این اتفاق پیش اومده... انگار فرصتی که برای تفکر به خودمون میدیم خیلی خیلی اهمیت داره...

  • میلان

آخرین کلاس2

میلان |

آخرین کلاس سخت ترین درس دوران دانشجوییم، استاد انقدر شوخی کردن باهامون که به شوخی های استاد می ارزید یه روز اضافه تر برای اون کلاس بریم... :-)

بچه ها از استاد خواستن توصیه هاشو برای امتحان بگه، که خیلی مفید باشه! استاد گفتن تمرینا رو بخونید! جزوه رو هم بخونید! اون وقت قول میدم 16 بشید! 

چند تا نمونه سؤال حل کردن و چند تا دیگه رو هم به قول همیشگی شون به حالت قبل بر گردوندن... بچه ها گفتن شما که به حالت قبل بر می گردونید، یعنی می خاید سختشو بدید نمره شم زیاد بذارید! گفت اصلاً همین سؤالو میدم 2 نمره اش از اول تا اینجا 18 نمره هم برای دو خط آخرش ... که هر دفعه به اون دو خط می رسید می گفت مأموریت غیر ممکن و طاقت فرسا رو به شما واگذار می کنم...

اینا فکر کردن میشه از زیر زبون استاد سؤالا رو در بیارن، می پرسن استاد این سؤالا میاد؟ استاد با خونسردی میگه ممکنه! میگن چرا قطعی حرف نمیزنید؟ بلافاصله جواب میده به خاطر اصل عدم قطعیت هایزنبرگ! شما می تونید یه پدیده ی قطعی بگید؟ بچه ها گفتن قطعاً ترم آخریم! گفتش می تونم قطعیت همه تونو به هم بریزم! مثلاً به همه تون بدم 3! 

گفتن لطفاً وقت امتحانو زیاد کنید. گفتش می دونم تا 3 قرن هم به شما وقت بدم باز وقت کم میارید...

خلاصه که هر چی بچه ها گفتن یه جوابی تو آستین داشت که بپیچونه ...

بعد گفتن توصیه مهم تر اینه که درس بخونید! چون من که نمره میدم. دیگه هیشکی به من دسترسی نداره! میرم یه جا که خیلی دور باشه، مثلاً صحرای نپال! بعد خودشم می خنده... :-)

  • میلان

بدانند...

میلان |

امام زمان ، آن امامی نیست که می گویند همه را از دم تیغ می گذراند...

همان امام رأفت است...

امام مهربانی است...

دروغ است که می گویند همه را به زور شمشیر فرمان بر می کند،

دروغ است که به او می بافند،

آن ها بهتر از ما او را می شناسند،

می دانند روزی خواهد آمد و "انا المهدی" خواهد گفت...

هر کاری از دستشان بر بیاید علیه او انجام می دهند.

امام داعشی ها ، امام زمان ما نیست...

امام زمان ما که بیاید با داعشی ها می جنگد!

او که بیاید،

اگر بدانیم،

فقط آرزو می کنیم که بیاید...

او فقط بیاید...

میلادش مبارک...

ان شاء الله که جزء منتظرانش باشیم...

  • میلان

کار دنیا به کجا کشیده؟

مسلمانی میخواهد،

به مسلمانی پناه بدهد...

از شر مسلمانی دیگر!

به مسلمانی کمک برساند!

یک مسلمانی نمی گذارد!

آقا کجایی...

جمعه هایمان بی مسلمانی میگذرد!

  • میلان

تلخ...

میلان |

شنبه رفته بودیم پیش یکی از استادا، تو اتاقش نشسته بود، ما که رسیدیم، پا شده برامون قهوه درست کرده، میگه شیرین می خورید یا تلخ؟ گفتیم معمولی... استاد گفتن میخای برات قند بیارم؟ گفتم نه! ترجیح میدم تلخ باشه... دوستم میگه تو که تلخ دوست نداشتی... گفتم دوست نداشتن قهوه ی تلخ به معنای دوست داشتن قهوه ی شیرین نیست... گاهی آدما تلخ دوست ندارن ولی، شیرینی بعضی چیزا مصنوعیه، بعضی چیزا شیرینیش لحظه ایه... تلخی به این شیرینی های مصنوعی ارجحیت داره...

گاهی اوقات یک لحظه شیرین یک عمر تلخی به دنبال داره، ولی گاهی یک لحظه تحمل تلخی تا آخر عمر شیرینی به همراهشه...

  • میلان