دست نوشته های دانشجویی

این یک وبلاگ شخصی است.

دست نوشته های دانشجویی

این یک وبلاگ شخصی است.

از این انتگرال گرفتن ها تنها سودی که عایدم شد این بود که همه چیز میتواند برگردد...

طبقه بندی موضوعی

رفاه

میلان |

یه دوستی داشتیم که 7 سال از ما کوچک تر بود، از لحاظ ثروت اصلاً با ما قابل قیاس نبود، از اون خانواده هایی که سر ارث و میراث به خون هم تشنه میشن، که ما فقط تو فیلما دیده بودیم!
همسرش که پسر عموش باشه، بهش قول داده بود، براش چند تا ماشین گرون قیمت می خره، جوری که با لباساش ست کنه! دیگه راست و دروغ وعده اش بماند، یعنی توانایی این کارو داشت!

یه روز روی مچ دستش جای چند تا زخم دیدیم، جویا شدیم، خیلی با آرامش و راحت پاسخ داد که خودکشی کردم! اونم چند بار...

تا اون روز فکر می کردم اینا همش مال تو فیلماست، ولی واقعاً به چشم می دیدم، که یه دختر جوون با اون همه ثروت و زیبایی و نعمت، هیچ آرامشی نداره، کارش به خودکشی رسیده...

شاید تا اون لحظه به نظرم یک شعار بود که ثروت خوشبختی نمیاره! اما به یقین رسیدم، که خدا انسانو برای جمع کردن مال دنیا نیافریده...

  • میلان

جیرجیرک

میلان |

حس می کنم که عادت کرده ام،

به صدای جیرجیرکی که هر شب پشت پنجره اتاقم جیر جیر می کند،

اول ناراحتم می کند،

ولی بعد از چند دقیقه دیگر صدایش را نمی شنوم...

هر شب تلویزیون ما،

اخبار نشان می دهد،

در فلسطین ، در یمن...

چند نفر کشته،

چند نفر مجروح،

چند نفر بی خانمان...

انگار مثل صدای جیرجیرک است،

اول ناراحتم می کند،

ولی بعد از چند شب دیگر صدایش را نمی شنوم...

  • میلان

روز شانس!

میلان |

امروز دو تا سوتی بزرگ دادم! اولاً که به یکی از دوستای قدیمی روز دخترو تبریک گفتم، بعدش گفتم چه خبر؟ گفت که ازدواج کرده! هیچی دیگه، تازه 5 سال ازمن کوچیک تر بود! :o

دوم اینکه میخواستم کیک درست کنم، آردش کم شد، آبروم رفت خیلی بد شد! ولی مامان بابام هیچی نگفتن...این خودش از صدتا فحش بدتر بود... الانم دارم با لبخند این پستو میذارم... :-)

عیدتونم مبارک...

  • میلان

لپتاپم...

میلان |

لپتاپ بیچاره ام منتظر عمل پیوند مانیتوره! باید یه مدل عین خودش که دچار مرگ مغزی شده پیدا بشه (مثلاً مادربردش سوخته باشه!) که بشه پیوند زد... خیلی ناراحتم. تقصیر من بود...

  • میلان

عید مبارک

میلان |

*الان 34 ساعته که نخوابیدم، تو عمرم همچین تجربه ای نداشتم، ولی هیچ احساس بدی ندارم حتی خوابم هم نمیاد...

*احساس میکنم که از این ماه رمضان استفاده کردم، ولی بهتر از این هم میشد استفاده کرد...

*به یک نفر از دوستام گفتم دعام کن! میگه ایشالا هر چی قسمتت باشه اتفاق بیفته! گفتم اگه قرار باشه هر چی قسمتم میشه اتفاق بیفته که خب میخام چیکار دعا کنم!؟

*عید فطر مبارک!

  • میلان

یه خبر بدی شنیدم، یه پسر بچه بانمک دوست داشتنی مؤدب یکی از فامیل های ما مبتلا به سرطان خوش خیم شده، وای انقدر ناراحت شدم که داشتم دیوونه میشدم. لطفا دعا کنید، داره میره برای سومین پرتودرمانی، تا الانم بیشتر از 50 میلیون خرج عمل های جراحیش شده، دعا کنید که برطرف بشه، شاید این آخرین افطار امسالمون باشه...

  • میلان

حذف

میلان |

همیشه موقع انتخاب واحد پیش میومد درسی رو که برداشته بودیم، به هر دلیلی بخوایم حذف کنیم، یکی از دوستام میگفت برای حذف کردن همیشه وقت هست، برای درس برداشتن فرصت نیست! ممکنه اون درس ظرفیتش پر بشه دیگه نشه برداشت! ترم پیش من یه درسی رو کاملاً بی دلیل حذف کردم گفتم ترم بعد بر میدارم، الان می بینم که چه اشتباهی کردم!...

یه نفر هم مثل ما چند تا واحد سبک رو نگه داشته برای ترم9، منتها ایشون برای فرار از سربازی این کارو کرده... ولی ما که اصلاً از این نیت ها نداشتیم...

  • میلان

افکارم...

میلان |

یه روز منو دوستام رفتیم بیرون. تصمیم گرفتیم یخ در بهشت بخوریم. یکی مون گفت پرتقال یکی مون آلبالو منم طالبی... تازه اونجا بود که فهمیدم که چقدر من و دوستام با هم فرق داریم! ولی چرا اونا منو انتخاب کردن! من هرگز تو زندگی دوستامو انتخاب نکردم، بلکه اونا منو انتخاب کردن...

گاهی وقتا خیلی از ما ها حس می کنیم که کسی شبیه ما نیست، نمونه بارزش خود بنده! اما گاهی وقتا کسانی که باهاشون هم صحبت میشیم، فکر میکنیم چقدر شبیه ماست! خیلی برام اتفاق افتاده که نوشته های آدما رو بخونم و احساس کنم به من شباهت داره، ولی در حقیقت هیچ شباهتی نداره... یکی از دوستام هست که هر چند دقیقه یک بار که باهاش حرف میزنم میگه وای چقدر منو تو شبیه همیم! ولی من اصلاً شباهتی بین خودم و اون نمی بینم!

گاهی حس میکنم شاید من باید خودمو تغییر بدم و مثل بقیه بشم ولی هر چی فکر میکنم می بینم که قوانینی که من برای خودم دارم همه شون سالم هستن غیر از یکی دوتاشون بقیه همه به درد بخوره و نیازی به تغییر نداره، دوست ندارم از خودم تعریف کنم، خلاصه ی کلام اینه که من برای خوب بودن خیلی خودمو به زحمت می ندازم. گاهی دیگران مسخره م می کنن میگن ریاضت کشی! منم به شوخی میگم ریاضت از ریاضی میاد! چون ریاضی خوندم ریاضت کش شدم...

حس میکنم دارم خودمو دست بالا می گیرم، انگار هنوزم تو بچگیام سیر میکنم... خیلی سخته که هیچ کدوم از آدمای اطرافت شبیه تو نباشن. سخت تر اونه که هیچ کس شبیه من نباشه ...امیدوارم این اتفاق نیفته...

  • میلان

منوخوابم...

میلان |
پریشب خواب مادر بزرگم رو دیدم که از دنیا رفته، و چون عادت دارم که تو خواب ببینمش، خودم تو خواب فهمیدم که طبق معمول دارم خوابشو می بینم! یعنی خودم فهمیدم که خوابم، و بعد از مدت ها که همیشه کابوس میدیدم، این بار یه خواب خوب دیدم وقتی که بیدار شدم کلی خندیدم به خوابم...
  • میلان

بی عنوان

میلان |

تا الان شارژر لپتاپم از دست این بچه ها دو بار تعمیر رفته! چند بار هم خود لپتاپ از دستشون افتاده بود هیچیش نشده بود، چند روز پیش یکی از دکمه هاشو کندن! یکی دیگه اش هم کج کردن! یه دکمه اش هم معلوم نیست چرا سخت عمل می کنه!؟ چون کوچیکه فکر می کنن تبلته برمیدارن باهاش بازی کنن... خیلی هم دعواشون نمی کردم... ولی هیچ کدوم به بدی این نبود که دیشب پای خودم توتاریکی رفت روش، مانیتورش اتصالی شده... الانم میخام گریه کنم... خیلی با لپتاپم بد کردم داره گریه میکنه...

  • میلان

برداشت

میلان |

اعتراف میکنم کوچیک تر که بودم، وقتی میگفتن که قرآن از لحاظ فصاحت و بلاغت و لحن و... معجزه است و با همه چی فرق می کنه، درک نمی کردم، هر چی دقت می کردم می دیدم که به نظرم فرقی با بقیه متون عربی نداشت... ولی دیشب که داشتم دعای جوشن کبیر می خوندم، (البته ریا نباشه!) متوجه شدم که بعضی جاها از عبارت های قرآنی استفاده شده و همین طوری برای من که متخصص نیستم، لحن و آهنگش حداقل یه سرو گردن از بقیه جاها زیبا تره... تازه فهمیدم که من به طور مقایسه ای هیچ وقت به این موضوع دقت نکرده بودم...

اگه از من بپرسن میگم که یه جمله توی این دعا هست که کل دعا یه طرف، اون جمله یه طرف، و اون جمله اینه: یا حبیب من لا حبیب له...

  • میلان

دوستان...

میلان |
یه آقایی رو می شناختم، خیلی به پدر مادرش میگفت شما به من زنگ نمی زنید و حالم رو نمی پرسید و این حرفا، در حدی که با خواهر برادرش هم قهر! کرده بود که چرا دیر دیر به من زنگ میزنید... به نظرم کارش مسخره می اومد. بعد ها کشف کردم که تو خونه خانمش دائماً بهش تیکه میندازه و با کنایه باهاش حرف میزنه که خونواده ت بهت اهمیت نمیدن. اون هم تنها چاره ای که می بینه همینه، بهش حق دادم...
یکی از دوستام منو عروسیش دعوت کرد منم داشتم می رفتم ولی یه مسئله دقیقه 90 پیش اومد نشد بریم... بعد ها دوستم با بغض و ناراحتی و دلخوری به من زنگ زد که پیش شوهرم سر افکنده شدم، درحالیکه من تمام تلاشمو کرده بودم! بعد ها اونم کشف شد که شوهرش یک سره حرفای کنایه ای بهش می زنه که دوستات پشتت نیستن و ...
برای بعضی از آدما از همین تریبون اعلام تأسف می کنم. چون تصور می کردم که زن و شوهر باید پشت هم باشن دوست هم باشن. نه اینکه به هم فخر بفروشن که من کسی دارم که پشتم باشه و تو نداری...
  • میلان

بی عنوان

میلان |
زمانی که من کنکور دادم، یکی از اقوام ما هم کنکور داشت، ولی اصلاً باباش اجازه نمیداد که دانشگاه بره! با وجودی که پسر بود، درحالیکه بابای من میگفت خارج از ایران هم قبول شی، میذارم بری، تو فقط درس بخون! من باخودم میگفتم که اون به چه امیدی درس میخونه؟! اون که نمیتونه بره دانشگاه... اون درس خوند یکی از بهترین دانشگاه های تهران یکی از بهترین رشته ها قبول شد مخ باباشو زد، پول خوابگاهش هم گرفت رفت! من ولی خیلی بد درس خونده بودم که خدا رحم کرد فقط روزانه قبول شدم! اما خب توقعم از خودم بالاتر بود!
اصلاً رو ابرا سیر میکردم، میخواستم از ایران برم... ولی الان که خیلی چیزا رو دیدم، دیدگاهم تغییر کرده، خیلی هم دوست ندارم از ایران برم، فکر میکنم اگه قرار باشه تحصیل کنم بهتره تو ایران باشم، و مثل یه بازنده رفتار نکنم...
  • میلان