دست نوشته های دانشجویی

این یک وبلاگ شخصی است.

دست نوشته های دانشجویی

این یک وبلاگ شخصی است.

از این انتگرال گرفتن ها تنها سودی که عایدم شد این بود که همه چیز میتواند برگردد...

طبقه بندی موضوعی

بی دردسر...

میلان |

نمی دونم چرا سر کلاسی که از رشته ی دیگه انتخاب کردم، این همه اتفاق می افته، که میام پستش میکنم!؟ شایدم چون استادشو دوست دارم اتفاقای اون کلاس برام جذابه، شایدم چون کلاس متفاوتیه، با تمام درسام فرق میکنه...

هفته ی پیش هم سر کلاس از اتفاقایی تعریف کردن که تو آزمایشگاه ها می افتاده یا کارخونه ها یا کارگاه هایی که می رفتن ... بچه های ما هم شروع کردن به درد دل که ما فقط سر کلاس می شینیم و فقط می نویسیم و بس! استاد که دیدن بچه های ما خیلی دلشون رفته، گفتش یه بار یکی از پسرا انگشتش پای فرز قطع شد، یه نفرم  بدنش سوخت و یکی زخمی شد و ... خلاصه یه چیزایی تعریف کرد که خیلی هامون از این که دلمون رفته بود، پشیمون شدیم گفتیم همین رشته ی خودمون از همه بی دردسر تره... :-)

یکی از دوستامون دبیرستانیه، تازه می خاد کنکور بده، میگم میخای چی بخونی؟ میگه میخام ریاضی رو ادامه بدم، تعجب کردم، گفتم مثل من؟ گفت آره مثل تو میخام بدبخت شم! الان من بخندم یا گریه کنم؟! :-)

  • میلان

یکی از مزخرف ترین روش های درس خواندن کنکوری تست طبقه بندیه! کاملاً دارم از خودم حرف می زنم و کاملاً هم روی حرفم هستم، دلیلش اینه که وقتی که یه مبحث رو خوندیم ناخودآگاه به سمت گزینه های مربوط به اون مبحث میریم، مثلاً وقتی که الان بخش اول کتابی رو خوندیم، همون لحظه حتی می شه تست هاشو صد درصد بزنیم، ولی مشکل اینجاست که کنکور طبقه بندی نیست! و همین ما، تو کنکور حتی یک دونه تست هم نمی تونیم بزنیم، مخصوصاً برای دروس عمومی دبیرستان که دیگه واقعاً وقت تلف کردن محضه، دیگه اصلاً جای بحث نیست که تست طبقه بندی براشون به هیچ دردی نمی خوره! اما سؤال اینجاست که چطور میشه از کتاب های تست طبقه بندی که به وفور چاپ میشن، استفاده کرد؟ و یا سؤال بهتر اینه که چطوری میشه برای هر درسی تست زد؟

شاید من اگه جای اون ناشرا بودم، یه کتاب چاپ می کردم به نام "قاطی پاتی"! بعد هر درس که جلو می رفت، تست ها بیشتر میشد، مثلاً درس اول فقط چندتا (مثلاً 5 تا) تست داشت، ( از طرفی چون به نظر من معمولاً درس های اول بیشتر وارد ذهن انسان میشن؛ خیلی مانور دادن براشون لازم نیست! )درس دوم 10 تا تست داشت که شامل تست های درس اول هم میشد، و همین جور تا آخر تعداد تست ها بیشتر میشد، فکر می کنم این طوری استاندارد تر بود، البته تعداد تستها از یک جا به بعد ثابته...

همچنین این روش خیلی مناسب تر هست، برای آدمای مثل خودم تنبل ولی علاقمند به درس خوندن! چون به مرور که تست میزنیم، دوباره مطالب دروس گذشته مرور میشه، بعدم وقتی که یه آدم تنبل داره اراده میکنه که درس بخونه، قطعاً روز اول وقتی مجبوره 20 تا تست بزنه، خب معلومه که تا یک ماه دیگه سراغ کتاب تست نمیاد!

واما سؤال اول خیلی سخت میشه از کتاب های طبقه بندی استفاده کرد، و همیشه هم انقدر قطورن که آدم نگاه میکنه قلبش وایمیسته! و البته واقعاً ناراحتم برای ناشرانی که فقط به فکر درآمد هستند، و چقدر هزینه ی این کتاب ها میشه و چقدر چقدر چقدر درختهای چندین ساله برای این کتاب های سفید قطع میشه که فقط یک سال عمر میکنن...

  • میلان

پادشاه...

میلان |

یکی از استادا بعد از اینکه خیلی تلاش کرد که یک ساعت حل تمرین برای ما انتخاب کنه، که ما باهم سرش توافق داشته باشیم، آخر سر هیچ ساعتی بدون اعتراض باقی نموند! بعد گفت که ساعتی که رأی بیشتر بیاره انتخاب میکنم... اما جمله ی تأمل انگیزی که بهش اشاره کرد این بود که سعدی میگه( جمله اش هم دقیق نبود!) :« "ده درویش در گلیمی بخسبند، دو پادشاه در اقلیمی نگنجند" ، و به سادگی میشه کلمه ی درویش رو برداشت و به جاش آقا گذاشت، و کلمه ی پادشاه رو برداشت و به جاش خانم گذاشت! چون سر کلاس پسرا اصلاً ازشون نظر نمی پرسیم و حل تمرین میذاریم...» اون لحظه فقط خندیدم ولی الان می بینم که یه جورایی هم راست می گفت...

:-)

  • میلان

اشتباه...

میلان |

ترمای اول که بودیم، یکی از استادامون سر یکی از کلاسا داشت عقب عقب می اومد، از روی سن افتاد، خیلی از بچه ها چون در حال نوشتن بودن، نفهمیدن، کسی واکنش نشون نداد، من چون جزوه نمی نوشتم، دیدم... اما دوست نداشتم واکنش نشون بدم که ناراحت بشه... چند دقیقه بعد، دوباره همون اتفاق افتاد، این دفعه بعضی بچه ها پقی زدن زیر خنده... احتمالاً استاد خیلی ناراحت شد... داشتم به این فکر می کردم، که چرا آدم باید یه اشتباهو دوباره تکرار کنه، شاید اگه بار اول بهش می خندیدن، دیگه افتادنش تکرار نمی شد! ولی بار دوم ، بخاطر تجربه ی ناراحت کننده قطعاً دیگه تا آخر سالای تدریسش این اتفاق نمی افته... گاهی وقتا ما از خندیدن مردم بدمون میاد، ولی شاید خنده ی دیگران و اون تجربه ی گاهی تلخ، باعث میشه که خیلی از اشتباها رو تکرار نکنیم، افتادن که خیلی مهم نیست، اشتباها گاهی سرنوشت کسی رو تغییر میدن...

  • میلان

بوی ماه مهر

میلان |
میگن پاییز پادشاه فصل هاست، چرا؟ شاید به خاطر بوی ماه مهره... :-)
سال ها پیش که دبیرستانی بودم، یکی از معلم ها مون تو کلاس گفت چرا بوی اسفند میاد!؟ من گفتم بوی اسفند نمیاد، بوی ماه مهر میاد! تنها به صورتم نگاه کرد و با لبخند ملیحی گفت تو ماهی!
یه بنده خدایی می گفت حاضرم بدترین بو ها به مشامم برسه ولی بوی ماه مهرو حس نکنم! منم یه زمانی از مدرسه متنفر بودم! اما الان خیلی دلم تنگ شده، و حتی اگه لیسانسم هم تموم شه دلم برای دانشگاه تنگ میشه، مطمئنم...

لطفاً قدر بوی ماه مهر و بدونید...
  • میلان

جای عجیبی است،

یک نفر میگوید: اینجا لس آنجلس نیست، که زندگی ایدآل باشد...

یکی میگوید: حتی ژاپن هم هر چه دارد از آمریکا دارد...

اینجا عجیب است،

لس آنجلس را ندیده ام،

دوست دارم بدانم آنها دیده اند؟

دوست دارم ببینم،

زندگی ایدآل آنها چیست

ما،

با چراغ ترمز خاموش دنده عقب می گیریم!

از جهت عکس وارد فلکه می شویم!

برای ماشینی بوق مکرر می زنیم، که می توانیم ببینیم، برای این ترمز کرده، که به ماشین جلویی نخورد، که خلاف میآمده!

ما،

به کسی که ظاهر مثبت دارد،توهین می کنیم!

به کسی که ظاهرش ایجاد فساد میکند، هیچ نمی گوییم!

ما،

آدم هستیم!

آدم ها همه مثل هم شده اند،

کسی وجود ندارد که او را ببینی و به قول معروف جگرت حال بیاید!

کسی نیست که بشود با او حرف زد،

لس آنجلس را دوست ندارم!

در اینجا که مردم هم زبان من هستند،

گوشی شنوا برای دردهایم نیست،

چه برسد به لس آنجلس!

  • میلان

تسلیت...

میلان |

به همین راحتی این همه آدم از دنیا رفتن!؟ هر چی اخبار میگه من کمتر باور میکنم! توی حرم امن الهی این همه آدم، این همه مسلمان، همه با هم یکجا از دنیا رفتن؟! اون وقت آقای ملک سلمان هیچی رو به عهده نمی گیره، یعنی حتی به خاطر تسلای بازمانده های بی گناهشون... بازمانده هایی که خوشحال بودن که حاجی هاشون براشون سوغات مکه ببره... یعنی حتی تصورش هم برام سخته... از صمیم قلبم بهشون تسلیت میگم...

  • میلان

نمی دانیم....

میلان |
شاید هم دانشگاهی های من این تصویرو دیده باشن...
معمولاً جای جای روی پل عابر پیاده روبروی دانشگاه پر از آگهی های مختلف و اطلاعیه ها میشه... عکس شهید امر به معروف رو هم اونجا دیده بودم، اما آخرین بار که رد شدم، متوجه شدم تصویرش مخدوش شده... مشخص بود عمدی بوده... از عمق وجودم ناراحت شدم...
ما ها که تو اینجا زندگی می کنیم، به جرأت میگم که همه مون مسلمانیم، حتی من دوستانی داشتم که در فتنه 88 زندان افتاده بودن، و خیلی هم افتخار میکردن! اما واقعاً امام زمانی بودن!
ما میدونیم که امام زمان کیه، و میدونیم وقتی طرف امام زمان هستیم چه عاقبتی در انتظار ماست! اما خیلی از ماها نمی دونیم، که اگه یه جوونی مثل ما طرفدار یه شخص معروفی باشه، مثلاً به شدت به یه هنرپیشه علاقمند باشه، چه عواقبی در انتظارشه... ما نمیدونیم وقتی که از شهید امر به معروف نفرت داریم، یعنی چی؟!
دوست دارم به اون آقا یا خانم قطعاً محترمی که این کارو کرده بگم که فقط علت شهادت اون آدم رو میدونی یانه؟ اگه بدونی مطمئناً این کارو نمی کنی...
من دوستی داشتم که درست بعد از انتخابات 88 پای تلفن با من حرف میزد و میگفت امیدوارم آمریکا بیاد ایرانو بگیره، و مطمئنم که همین روزا این اتفاق میفته! اما وقتی فیلمای آمریکایی و کارای عجیب غریبشونو میدید، به خودم میگفت که خیلی خدا رو شکر میکنم که با این آدما تو یه کشور زندگی نمی کنم! ختم کلام ما نمی دونیم که داریم دنبال کی میریم، نمی دونیم از چه کسی نفرت داریم، امام گفتن که آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند، درست گفتن چون تنها کاری که آمریکا کرد همین بود که ندانسته ازش طرفداری کنیم...
  • میلان

بند پ

میلان |

قبلاً فکر می کردم که بعضی ها دیگه خیلی شلوغش میکنن؛ همه ش میگن فلانی با پارتی استخدام شده، یا فلانی همه رو با پارتی استخدام می کنه و از این جور حرفا، با خودم میگفتم خب تو هم برو یه جا با پارتی استخدام شو! یا اینکه برو یه جا دیگه برای مصاحبه، بلخره آدم انقدر باید بگرده تا یه شغلی پیدا کنه! یه جورایی حق رو بهش نمی دادم که ناراحت و ناامید بشه! ولی الان که خودم تو این شرایط هستم، وقتی فکر می کنم می بینم خیلی سخته که شغلی که احساس می کنی شرایط تو براش خیلی بهتره، بدن به کسی که برتریش نسبت به تو فقط پارتیه!

آدم احساس افسردگی می کنه، اگه از اول نرفته بودم برای درخواست اون شغل، اصلاً ناراحت نمی شدم،حالا شایدم اصلاً شغل خیلی خوبی هم برای من نباشه، و شاید هم بتونم جای دیگه ای شغل پیدا کنم ولی بازم ناراحتم میکنه، که حق من مال یکی دیگه بشه... اصلاً تمام این حرفا یه طرف، این که آدم احساس می کنه که سر کار بوده یه طرف...

  • میلان

بی عنوان

میلان |

یه نفر که میخاد خیلی جذبه به خودش بگیره، من خنده م میگیره! مدیر گروهمون از جمله اون اشخاصه که وقتی میخاد با جذبه حرف بزنه، من خنده ام میگیره، سرکلاسم که جدی میشد، وقتی لبخند منو میدید، دیگه خودش خنده ش میگرفت، بیخیال میشد...

امروز رفتم پیشش گفتم میخام پروژه بردارم. میگه میتونید براش زمان بذارید؟ گفتم بستگی داره شما چقدر زمان بهم بدین! نمی دونم چرا خندید! شاید دوباره میخاست با جذبه بهم بگه برو حذفش کن بچه تو رو به پروژه!؟ قبل اینکه من بخندم خودش خندید... خلاصه که قبول کرد...

واحدام هم تکمیل شد، درسای سختو حذف کردم، هورااااااااا...


  • میلان

وظیفه شناسی

میلان |

یک جایی رفته بودیم، یک شکایتی داشتیم، گفتن مدیر گفته خودش رسیدگی میکنه، البته اگه به خودش بگید، تعجب کردیم چه مدیر وظیفه شناسی! ولی چقدر ساده بودیم، ایشون گفته بودن به خودش بگیم که وظیفه پیچوندن ما رو خودشون به عهده بگیرن!
و بسیار وظیفه شناس هم بودن...

(البته به دانشگاه مرتبط نبود)

  • میلان

بی عنوان

میلان |

یکی از درس هایی که برداشتم ساعت ارائه اش بعداً عوض شده! یعنی یک کلاسش افتاده روزی که هیچ کلاسی نداشتم! جالبه که درس اصلی هم هست نمیتونم حذفش کنم! چون ترم آخرم...

یکی از استادا هنوز از در نیومده قرار کوییز گذاشته! بعدم گفته دلیلی وجود نداره که سؤالای امتحان از جزوه باشه! چند وقت هم بوده که با کارشناسی ها درس نداشته... تا اینجاش مشکلی نداره، اما خود اون درس از لحاظ ماهیتی خیلی شبیه به درس های ارشده و همه میگن درس سختیه...

آخر عمری میخان منو مجبور کنن درس بخونم؟!

  • میلان

بی عنوان

میلان |

می دونم هیچ کس باورش نمی شه، چون خودم هم باورم نمیشه! که یه آدم در عرض چند ماه دو تا لپتاپ خراب کنه! دومین لپتاپ هم خراب کردم، فقط این یکی حواسم نبود دو روز تو شارژ موند! هنوز به حضورش عادت نکرده بودم! یعنی اگه پدرم بفهمه، آبروم می ره! الان حتی نمی دونم چی کار کنم، حتی نمی تونم ببرم به یه تعمیرکار نشونش بدم، احساس اضطراب و درموندگی می کنم... احساس می کنم که خیلی بازنده ام... کاش یه راه حلی به ذهنم می رسید... شاید اگه خودم دو میلیون داشتم، و مثلاً فیلم بازی می کردم که میخوام عوضش کنم ازش راضی نیستم، یه کارش می شد کرد... چون دیگه پدرم به من پول لپتاپ بده نیست... بد بخت شدم!

  • میلان