دست نوشته های دانشجویی

این یک وبلاگ شخصی است.

دست نوشته های دانشجویی

این یک وبلاگ شخصی است.

از این انتگرال گرفتن ها تنها سودی که عایدم شد این بود که همه چیز میتواند برگردد...

طبقه بندی موضوعی

یکی از دوستام میگه طرف مهندس مملکت ورداشته توانها رو از دو طرف مساوی خط زده!(که یک طرفش هم گویا بوده و مخرجش مجهول بوده )بهش گفتم بی سواد اول باید رادیکال بگیری!

خب اون بنا به دیدگاه مهندسی کارش کاملا درست بوده! ولی استدلالش با ما فرق می کنه!

یکی از استادا یه قضیه ای رو تعریف کرد: یه روز سه نفر، ریاضی دان، فیزیک دان، و  اهل ادبیات،با قطار سفر میکنن. از پنجره سه گوسفند می بینن که هر سه سفید هستند و از روبروی اونا رد میشن، اهل ادب میگه: تمام گوسفندای این شهر سفید هستند. فیزیک دان کمی احتیاط میکنه میگه حداقل سه گوسفند این شهر سفید هستند، ریاضی دان جوابش از همه تمیز تره میگه حداقل سه گوسفند در این شهر هستند که حداقل یک طرف آن ها سفید است!

ما ها که به استدلال های ریاضی عادت داریم، واقعاً برامون غیر قابل قبوله که توان ها رو خط بزنیم! بماند که من اصلاً یه راه حل عجیب غریب به ذهنم رسید...

به عقیده ی بنده حتی بین خود ریاضی ها هم تفکرا با هم فرق میکنه،

یکی ذهنش ترکیبیاتی تره، یعنی بدون شمردن می شمره...

یکی ذهنش آنالیزی تره، همه چیزو آنالیز می کنه... مثل من...

یکی بیشتر  با جبر جوره، من فکر می کنم اونا مخشون از همه بیشتر کار میکنه!

یکی هم هست که هندسی تر باشه، این جور آدما می تونن برای حتی یک مسئله ای که ذهن ما هیچ تصوری ازش نداره، یه شکل هندسی بسازن! فکر می کنم اونا موفق ترین ریاضی دان ها میشن...

البته این حرفا ممکنه به نظر یک آدم اهل فن بیخود باشه، اما من نظرخودمو گفتم...

  • میلان

اواخر خیلی جاها که فرم برای اشتغال یابی پر کردم، به مهارتی به نام وبگردی برخوردم، که اولش به نظرم خنده دار اومد. گفتم مگه میشه کسی وبگردی بلد نباشه؟ ولی یادم افتاد که ترم 5 که بودیم، یکی از کتابای درسی پرتیراژ رشته ی خودمونو از اینترنت دانلود کرده بودیم، اونم فارسی! البته به علاوه ی حل مسائلش به زبان فارسی. خود استاد که چقدر انگشت به دهان ماند، بماند! بعد ها برای هر استاد، یا دانشجویی که تعریف کردیم، گفتن شما دیگه کی هستید؟...

فهمیدم منظورش از مهارت وبگردی چی بود...

  • میلان

برای دوستم آدو:

نه میشه گفت به طور مطلق همیشه شانس وجود داره و نه میشه گفت که اصلاً وجود نداره.
چون تو بعضی چیزا شانس دخیله.مثلاً قدرتی تو انتخاب خانواده مون، اسم مون، زادگاهمون، زمان تولد، زمان مرگ، جنسیت وخیلی چیزای دیگه نداریم...
در کل عدالت خدا این نیست که ما بتونیم به چشم ببینیم! و بگیم یکی تمام نعمت ها رو داره و اون یکی نداره. هرچند که به ظاهر ممکنه گاهی بگیم هر چی سنگه پیش پای لنگه! ولی اون ممکنه از نعمتی به نام مقرب درگاه الهی بودن بهره مند باشه! یعنی خلاصه حرفام اینه که شانس رو نمیشه برای وجود و عدم وجودش بررسی کرد، شانس وجود داره اما فقط در نحوه ی پخش شدن فرصت ها متفاوته. درست مثل اینکه یه هتلی باشه که هرکس سالی یه بار گذرش ب اون هتل بخوره، اون وقت هر سال هم غذاهای متفاوتی داشته باشه. 1-ممکن نیست که هر سال شانس بیاری و غذای مورد علاقه تو بخوری! 2- ممکن نیست هر سال تو بد شانس باشی و غذایی که دوست نداری بخوری! 3-ممکنه غذای مورد علاقه تو برای دیگری حکم زهر باشه، (دیدگاه آدما از موقعیت خوب متفاوته) 4-ممکنه تو آدمی باشی که صبوره و خوش اشتهاست هر چی بذارن جلوش باشخصیت می خوره و لذت میبره (عرضه ی آدما تو استفاده از موقعیت ها متفاوته) 5-ممکنه آدم بی ذوق و بد غذایی باشی که تا همه چی فراهم نباشه غذا نمی خوره و میگه همیشه بد شانسم! (حکم آدمای لوسی که بلد نیستن از موقعیت استفاده کنن و فقط غر می زنن) 6-ممکنه تو اصلاً تصمیم بگیری از غذای اون هتل استفاده نکنی! (مثل آدمایی که وقتی شانس در خونه شونو میزنه معمولاً خونه نیستن!) 7-ممکنه فکر کنی بهتره غذاتو با پول تعویض کنی، درحالیکه بهتره غذا بخوری ولی خودت بی خبری! (آدمایی که معمولاً موقعیت شناس نیستن و ظاهر هر چیز اونا رو فریب میده) 8-ممکنه با خوردن غذا مسموم شی و تصور کنی چقدر بد شانسی در حالیکه خودت بی خبری که شاید میخاستی جایی غذا بخوری که بمیری! (ما از خیلی چیزها بی خبریم، آینده،غیب،تقدیر...)

این هم در تأیید حرف هام:

7و8 : چه بسا چیزى را خوش نمىیدارید و خدا در آن مصلحت فراوان قرار می‏دهد(4/19)

5 : پاسخ میدهند ما در زمین از مستضعفان بودیم میگویند مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید(4/97)

اشخاص رو به خاطر سه چیز سرزنش و ملامت نکن: نام، زادگاه، والدین، چون هیچ نقشی در انتخاب اون ها نداشته(حضرت امیر علیه السلام)

حدیث آخری نشون میده که خیلی چیز های دیگه قابل انتخاب و تغییر پذیر هستند...

شانس وجود داره، اما فقط تو تفکرات ما... امیدوارم منظورمو خوب رسونده باشم...

  • میلان

یک نفر در یک شهری یک جلسه ی هفتگی داره که دقیقاً موضوعش نمی دونم چیه ولی خب با محوریت امام زمان –علیه السلام- و با هزینه ی خود این آدم می چرخه. و اصولاً برای دین تبلیغ می کنه، علی الخصوص که به ظاهر، تو اون شهر مردم به سرعت از دین در حال فاصله هستند...

یک روز ما خواستیم در این جلسه شرکت کنیم، گفتن که ایشون در حین تدریس نه تنها به شما محل نخواهد داد، بلکه جوری حرف خواهد زد که شما متوجه نشی! پس بهتر که نیای!

یادم افتاد سال کنکور یک همایش تبلیغاتی شرکت کردیم، که از طرف یکی از مؤسسات کلاس کنکور برگزار میشد، استادش تو همون دقایق اول از بین اون همه آدم تشخیص داد که شش نفر از ماها تکراری هستیم، به خاطر اون شش نفر مبحثی رو گفت که برای اونا خسته کننده نشه! اولش ما گفتیم داره فیلم بازی میکنه، بعدا یکی از دوستای قدیمیمو دیدم گفت اون شش نفر، من و پنج تا همکلاسی م بودیم...

اون برای چی تبلیغ می کردو ایشون برای چی؟؟!!

تصحیح می کنم: به بنده رسوندن که ایشون با کسی که بار اولش باشه، یا اینکه عضو دائم نباشه، این طوری برخورد می کنه...

  • میلان

چرا یک حباب به شکل مکعب وجود نداره؟ نظر من اینه که چون گازی که درون یک حباب وجود داره، از هر طرف دوست داره فرار کنه. به خاطر همین حبابا همیشه به شکل کره هستن! اما میزان علاقه مولکول ها به فرار کردن یکسانه. و به یک اندازه دوست دارن از مرکز کره فاصله بگیرن. همین طور توانایی اونا برای دور شدن از مرکز یکسانه. اما برخی از اونا در نزدیک مرکز و برخی نزدیک دیواره ها هستن.

البته کره تنها یک مدل سازی برای حباب هست. اون در حالت کلی کره نیست. بلکه خیلی شبیه به کره است.و هر چه قدر این حباب بزرگتر بشه شکل حباب از کره ای بودن فاصله بیشتری میگیره...

حتی اگر گازی درون حباب باشه که از مولکول های متفاوت باشه، بازم اونا خود به خود به طور متوازن درون حباب پخش میشن و هیچگاه یه گوشه تیز نمیشه، و یه طرف تخت بشه.

بعضی از ما آدم ها حتما باید تصاویر راز بقا ببینیم که بفهمیم خدا چه خلقت های عجیب و قانون مندی داره، ولی به نظر من حباب ها واقعا آفرینش زیبایی هستند، گاز ها در علم شیمی نمونه ی کامل بی نظمی هستند، اون وقت اونا کنار هم توی یک حباب تشکیل یک جسم زیبایی به شکل کره میدن، دیگه رنگارنگ شدنش زیر نور که بماند...
  • میلان

روز از نو...

میلان |

یکی از استادا که ترم پیش باهاش درس داشتیم، کلاً رو اعصابش بودیم. یعنی دائماً دیر می رفتیم. دائماً اظهار نظر می کردیم. دائماً به کار های جانبی مشغول بودیم. مثلاً وای فای تو اون کلاس خیلی خوب بود...
همیشه به ما می گفت این سه قلو ها ... این ترم دوباره باهاش درس برداشتیم. دوباره دیر رفتیم سر کلاس! ( خداییش دست خودمون نیست. اصلاً همیشه یه ماجرایی برای دیر رسیدن هست! انگار طلسم شدیم! ) از قصدم دیر نرفتیم! یکیمون نبود، تا رفتیم سر کلاس و سلام کردیم. استاد پرسید: قل سومتون کو؟ گفتیم نیستش استاد...
بگذریم که به محض اینکه وسط تدریسش چشمش به ما میخورد، لبخند میزد!
سر کلاس هم دوباره اومدیم اظهار نظر کنیم. من و دوستم با هم شروع کردیم به حرف زدن، استاد گفت : اول یه قل حرف بزنه بعد اون یکی! از اونجایی که ما همیشه ته کلاس میشینیم، همه بچه ها برگشتن عقب و با دیدن ما دوتا به همدیگه گفتن اینا که دوقلو نیستن! تو عمرم سر هیچ کلاسی انقدر نخندیده بودم!
کافیه که یکی از ما سه تا نباشه، همه ی بچه ها و گاهی هم استادا، و حتی کارمندای دانشگاه سراغ فرد غایبو می گیرن!
اصلاً عناوین مختلف به ما داده شده، از قبیل سه تفنگدار(نمی دونم چه ربطی به ما داره فقط سه مد نظره!) سه کله پوک! سه فاکتوریل! سه فلافل... به ما میگن ما فارغ التحصیل بشیم، دلمون برای سه قلوها تنگ میشه! از بس فتنه سوزوندیم!

  • میلان

یکی از بچه های ترم پایینی منو گیر آورده بود میگفت کتاب آنالیز ریاضی رودین داری؟ (رودین نویسنده شه) گفتم دارم. ولی باید یادم بندازی. شماره مو بهش دادم و به گوشیم تک انداخت و رفت. منم موندم شماره شو به چه نامی ذخیره کنم، آخه اسمشم نپرسیدم! اون لحظه چون عجله داشتم یه چیزی ذخیره کردم که بعدش یادم رفت آخر چی نوشتمش! یه روز دیدم گوشیم داره زنگ می خوره نوشته "رودین"! یه لحظه فکر کردم خود مرحوم رودین از تو قبر در اومده بمن زنگ زده! فهمیدم دوباره خلاقیت به خرج داده بودم! بعداً که دیدمش اسمشو پرسیدم ولی بعدش یادم رفت! هنوزم به نام رودین می شناسمش!

  • میلان

الله اکبر!

میلان |

قدیما با خودم می گفتم که الله اکبر هایی که ساعت 9 شب 22 بهمن می گن به هیچ دردی نمی خوره! ولی الان یک چیزایی درباره ش به ذهنم می رسه. اگه کلی بخوایم در نظر بگیریم خب خیلی چیزا ممکنه به نظر ما به درد نخور باشه. مثلاً دید و بازدید های عید! یا مثلاً میوه آوردن برای مهمون! اینا چیزایی هستن که اوایل به نظر من کارای مزخرفی میومدن ولی حالا که فکر می کنم می بینم گاهی اوقات باهم بودن ما آدما دروغین شده مثلاً من توی این آپارتمان هرگز خونه ی همسایه ی روبروی ما که در خونه اش با ما دو قدم فاصله داره نرفتم! در حالیکه مسلماً قدیما این طور نبود، خونه ی قبلی مون وقتی من بچه بودم تند تند می رفتیم خونه ی همسایه ها و اونا هم میومدن...

شاید این حرفی که می زنم به نظر بعضی ها بیخود بیاد اما چون خودم با فکر به دستش آوردم به نظر خودم با ارزشه! نتیجه ای که من گرفتم این بود که اون وقتا که انقلاب شد مردم خیلی با هم صمیمی تر بودن و وحدت خاصی داشتن، در حالیکه الان اون طوری نیست. امام با بینش رهبرانه ش این دستور رو دادن که پس از سال ها که صمیمیت قراره کمرنگ بشه، یه ساعتایی مجبوری هم که شده با همدیگه بریم الله اکبر بگیم. یه ساعتایی یادمون بیاد که چقدر از همسایه های خودمون فاصله داریم، در حالیکه باید با هم، همون وحدت خاص گذشته ها رو داشته باشیم؛ حداقل موقع الله اکبر گفتن، حداقل سالی یک بار چند دقیقه....

  • میلان

فقط شعار!؟

میلان |
یه جایی خوندم:
ایرانیه به ژاپنیه میگه : شما تنها کشوری هستید که آمریکا رو سر شما ها بمب اتمی ریخته. چرا شما مثل ما مرگ بر آمریکا نمی گین؟
جواب میده: ما مثل شما اهل شعار دادن نیستیم، کافیه به تلفن روی میز رئیس جمهور آمریکا دقت کنی و مارک پاناسونیک رو ببینی، ما این طوری حمله می کنیم...
***
شاید بار اول که می شنویم بدمون بیاد، ولی راست میگه، ما ملت همیشه در صحنه هستیم! خداییش هستیم... اما فقط روز راهپیمایی نظر ما اهمیت داره؟ نقد های ما؟ استعداد های ما؟ حرفه های ما؟ مغز های ما؟ اینا اهمیت نداره؟ این فقط یه جنبه شه... اگه فقط برنامه ریزی باشه شاید ما هم بتونیم به پای پاناسونیک برسیم!
  • میلان

چتر...

میلان |

تنها کسانی امید به باران دارند، که با خود چتر می برند...

دیروز اصلاً قصد نداشتم امروز برم راهپیمایی یک اتفاقایی افتاد که تصمیم گرفتم برم...

خوشحالم که رفتم، مثل هر سال انقدر داد زدم که صدام گرفت، هیجانامو خالی کردم...

با خودم چتر بردم، امیدوار بودم بارون بباره، خیلی دعا کردم، چترم هم دلم نیومد باز کنم... همین طوری زیر بارون دعا کردم، دلم نیومد برای خودم یا هر چیز دیگه ای دعا کنم، فقط گفتم:

اللهم عجل لولیک الفرج...

تنها کسانی امید به باران دارند که با خود چتر می برند...

  • میلان
کی می تونه انکار کنه؟!

توضیح: عکس از سایت رسا
  • میلان

خدا رو شکر...

میلان |

حتماً این داستانو شنیدین...

یکی میره یه شهری. میگن اینجا خیلی وقته بارون نیومده. میگه الان آب دارین؟ میگن به اندازه ای که بچه هامون از تشنگی نمیرن... میگه بیارید، میارن براش. لباساشو می ندازه میشوره! میگن ای بابا همین یه ذره آبو داشتیم! میگه شما کاریتون نباشه. لباسا رو میشوره تا میاد میندازه رو بند، بارون می گیره! بعد به مردم میگه من همیشه وقتی لباسامو می شورم بارون میاد!

امروز هم بعد از مدت ها که بارون نیومده بود، بارون بارید. اونم درست روزی که ماشین ما کاملاً تمیز بود! داستان ما هم مثل این یارو بوده که اگه مدتی بارون نیاد ما باید ماشینمونو تمیز کنیم! :-)

بی خیال اینا، انقدر خوشحالم بابت بارون. انقدر خدا رو شکر کردم که نگو... اصلاً این حرفا صرفاً یک شوخی با بارون بود که این همه وقت ما رو منتظر گذاشته بود... خدا رو شکر...شکر شکر شکر...

  • میلان

روز آزمون

میلان |

روزی که کنکور کارشناسی دادم، قبل آزمون با خودم می گفتم ایکاش نیم ساعت بیشتر درس خونده بودم... ایکاش نیم ساعت تست زده بودم، شاید همون نیم ساعت منو یه تست جلو می برد...
با یاد آوری این فکر، یاد تصوراتم از قیامت افتادم، روزی که بهش می گن روز حسرت! روزی که حسرت می خورم که ای کاش یک رکعت نماز بیشتر خونده بودم، ایکاش یک لحظه بیشتر به یاد خدا می بودم...
شخص در قیامت به لحظه ای که بدون یاد خدا بر او گذشته حسرت می خورد...
(جمله ی آخر حدیث بود)

  • میلان