الله اکبر!
قدیما با خودم می گفتم که الله اکبر هایی که ساعت 9 شب 22 بهمن می گن به هیچ دردی نمی خوره! ولی الان یک چیزایی درباره ش به ذهنم می رسه. اگه کلی بخوایم در نظر بگیریم خب خیلی چیزا ممکنه به نظر ما به درد نخور باشه. مثلاً دید و بازدید های عید! یا مثلاً میوه آوردن برای مهمون! اینا چیزایی هستن که اوایل به نظر من کارای مزخرفی میومدن ولی حالا که فکر می کنم می بینم گاهی اوقات باهم بودن ما آدما دروغین شده مثلاً من توی این آپارتمان هرگز خونه ی همسایه ی روبروی ما که در خونه اش با ما دو قدم فاصله داره نرفتم! در حالیکه مسلماً قدیما این طور نبود، خونه ی قبلی مون وقتی من بچه بودم تند تند می رفتیم خونه ی همسایه ها و اونا هم میومدن...
شاید این حرفی که می زنم به نظر بعضی ها بیخود بیاد اما چون خودم با فکر به دستش آوردم به نظر خودم با ارزشه! نتیجه ای که من گرفتم این بود که اون وقتا که انقلاب شد مردم خیلی با هم صمیمی تر بودن و وحدت خاصی داشتن، در حالیکه الان اون طوری نیست. امام با بینش رهبرانه ش این دستور رو دادن که پس از سال ها که صمیمیت قراره کمرنگ بشه، یه ساعتایی مجبوری هم که شده با همدیگه بریم الله اکبر بگیم. یه ساعتایی یادمون بیاد که چقدر از همسایه های خودمون فاصله داریم، در حالیکه باید با هم، همون وحدت خاص گذشته ها رو داشته باشیم؛ حداقل موقع الله اکبر گفتن، حداقل سالی یک بار چند دقیقه....