دست نوشته های دانشجویی

این یک وبلاگ شخصی است.

دست نوشته های دانشجویی

این یک وبلاگ شخصی است.

از این انتگرال گرفتن ها تنها سودی که عایدم شد این بود که همه چیز میتواند برگردد...

طبقه بندی موضوعی

همه هوش

میلان |

قبل از اینکه بخام برم اول دبستان یه روز رفتم برای سنجش مثل همه ی بچه ها... وقتی که رفتم برای سنجش بینایی ردیفای آخرو ندیدم، اون خانمه که ازم ناامید شد، از پسر بچه ای که با من وارد شده بود پرسید میخای چه کاره شی؟ گفت دکتر! منتظر بودم از منم بپرسه ولی نپرسید! هنوزم که هنوزه برام سؤاله که چرا از من نپرسید...

بعدش که رفتیم بخشای دیگه مثلاً یه خانمه چند تا میله چوبی کوچیک گذاشت جلوم گفت اینا رو مرتب کن خودش رفت بیرون من فوری مرتب کردم حوصله ام سر رفت دوباره خرابش کردم دوباره مرتب کردم خانمه بعد کلی ساعت برگشت...

یکی از اون خانما هم به مادرم گفته بود دخترت خیلی باهوشه... بگذریم...

یه بار کلاس پنجم ابتدایی به جرم یه بی انضباطی داغون از مدرسه بابامو خواستن؛ آخر سر بهش گفتن دخترت فوق العاده باهوشه...

یه بار تو دانشگاه محض بیکاری رفتیم پیش مشاور، گفتیم که ما خیلی حواس پرت شدیم، خیلی فراموش کار شدیم؛ گفت این به خاطر هوش زیاده! بسیار تعجب کردیم، ولی دلیلش فقط این بود که یه آدم باهوش اصولاً فکر می کنه که در هر صورت یه راه حلی پیدا می کنه، پس ناخودآگاهش همیشه میگه اگرم حواست پرت شد، خیالی نیست...

تو مدرسه همیشه حوصله ام سر می رفت و به قول برادرم سر کلاس از بیکاری سوت می زدیم، برادرم که حتی قبل مدرسه خوندن و نوشتن هم بلد بود...

زمان ابتدایی از مدرسه بدم میومد؛ چون هیچی جذبم نمی کرد. سر امتحانا فوری سؤالا رو جواب میدادم، معلما تعجب می کردن میگفتن چرا جواب نمیدی؟ من الکی ادای نوشتن در میاوردم؛ در حالیکه بیکار بودم...

الان دیگه خیلی به اینکه باهوش باشم اعتقادی ندارم، ولی قدیما از عمق وجودم دوست داشتم دانشمند بشم، یه زمانی که مد بود دوست داشتم مهندس بشم ولی زودگذر بود...

به هر حال اصلاً مهم نیست که چی دوست داشتم بشم، مهم اینه که با وجود تمام هوشی که همه میگفتن دارم، الان هیچی نیستم، و حسابی ناامیدم...به قول معروف دست به هر طلایی زدم مس شد...

  • میلان

امید

میلان |

این اواخر یه فیلم خارجی دیدم که توش یه رئیس بانک به اتهام قتل می افته زندان و در حالیکه توی زندان همه سعی می کردن ناامیدش کنن، بعد از 20 سال حبس در مقابل چشمان متعجب همه از زندان فرار می کنه!

کاری به تخیلی بودن فیلم و بقیه کاراش ندارم، اما بعضی وقتا یاد اون فیلم می افتم و با خودم میگم گاهی اوقات دقیقاً چیزی که همه مردم میگن؛ غلطه! و اکثر اوقات ما فرصت هایی داریم که برای خودمون یه کاری بکنیم، اما به دلیل اینکه امیدی نداریم، انجامش نمیدیم...

بعضی از روانشناسا میگن بدترین روحیه ها مال اون آدماییه که توی بازی کامپیوتری، تا یه امتیاز از دست میدن ریستارت رو میزنن و از اول شروع میکنن! البته با عقل هم جور در میاد، چون در این آدما امید به ادامه از همینجایی که توش قرار دارن، ضعیفه؛ و حس میکنن که باید زمان به عقب برگرده تا بتونن یه کاری کنن!

خیلی وقتا تو زندگیم حسرت گذشته رو خوردم و با خودم گفتم ای کاش برگردم به گذشته تا زمان های هدر رفته ام رو زنده کنم، و این حسرت باعث شده که از کار کردن بمونم، و بعد ها باز به خودم گفتم ای کاش همون موقع که داشتم حسرت می خوردم، شروع کرده بودم!!!

یه بنده خدایی هم هست، که هر وقت میرم تو وبلاگش، نوشته هاش منو ناامید میکنه، و با وجودی که همه میگن اون آدم مهمی نیست، من همیشه فکر می کنم که اون آینده درخشانی داره، همیشه فکر می کنم که اون باهوش ترین آدمیه که تو زندگیم دیدم...

من یه چیزی رو تو زندگیم تجربه کردم، و اونم اینه که ته ته ته تمام ناامیدی های دنیا یه ذره امید هست که برای سرپاشدن و از نو شروع کردن کافیه!!!

  • میلان

نمی دونم چرا اصلاً از برنامه ماه عسل خوشم نمیاد! یعنی هیچ جوره نمی تونم باهاش ارتباط برقرار کنم، و نمی فهمم چرا انقدر مشتری و بیننده هاش زیاده! پیش میاد آدم از برنام ای خوشش نمیاد، ولی چون بقیه میبینن، اونم می شینه می بینه، ولی من حتی نمی تونم وقتی پخش میشه و بقیه دارن میبینن، جلوی تلویزیون باشم و پا میشم میرم...

واقعاً چرا؟!

به عنوان یه آدمی که خیلی دلش می خاد تو زندگیش پیشرفت کنه، خیلی خوشحالم که انقدر سرم شلوغه که نمی تونم خیلی برای تلویزیون وقت بذارم، غیر از ماه عسل که کلاً دوسش ندارم...

به هر حال، عقیده شخصی من اینه که تلویزیون برای تلف کردن وقتمون نیست و به قول یکی کنترل تو دست ماست، و وقتی که می بینیم وقتمون داره هدر میشه، باید خاموشش کنیم! نه اینکه بذاریم اون ما رو کنترل کنه!

که البته ماه رمضان هم برای عبادت و جمع کردن توشه مال آخرت آفریده شده! نه اینکه آدم این ساعت های ارزشمند رو با انواع فیلم و سریال پرش کنه...

  • میلان

بی عنوان؟

میلان |

چطوری تو این فیلم کره ای ها طرف میره یه شهر دیگه بعد اتفاقی شخص مورد نظرشو می بینه؟!

ما اگه دنبال یه استادی بگردیم، حتی اگه بدونیم چه ساعتی چه کلاسی داره، پشت در اون کلاسم نمی تونیم به این راحتی گیرش بیاریم!!!!

  • میلان

خرداد

میلان |
امسال بعد از چندین سال، یه خرداد رسیده و من دیگه امتحان ندارم! و کنکور ارشدم که سه هفته پیش بود و حتی دیگه درس جدی هم ندارم که بخونم! به همین خاطر طبق شرطی شدنم، رفتم کلاس رانندگی ثبت نام کردم که یه درسی، یه کلاسی و یه آزمونی باشه... الان خیلی خوشحالم! آدم وقتی که عادت میکنه خیلی سخته که حتی یه سال هم متفاوت باشه براش...
  • میلان

انگیزه...

میلان |

یکی از معلمای دبیرستانمون همیشه به من می گفت تو خیلی باهوشی، تو نابغه ی کلاسی... اون موقع ها خیلی این حرفش بهم انگیزه نمیداد، بلکه اعتماد به نفس کاذب میداد، چون درس که نمی خوندم، درس نخون تر میشدم!! یعنی اولین درد همه ی ما آدم ها -تنبلی- در من افزون تر می شد! ولی امروز عصر به طور اتفاقی بعد از 7 سال دیدمش، تو نگاه اول منو شناخت! کلی برام ارزوی موفقیت کرد، و گفت امیدوارم تو تلویزیون ببینمت! اینجا که خیلی مهم نیست... عحیبه من تا یه ساعت رفتم تو فکر که اون هنوزم فکر می کنه من نابغه ام؟! اون هنوزم فکر می کنه که من قراره آدم مهمی بشم؟! زمان دبیرستان زیاد بهم می گفتن "تو یه چیزی میشی!" ولی حالا کمتر... دیدن اون معلم مثل زنده شدن یه اعتماد به نفس مرده بود... شاید به خاطر حرف اونم که شده بتونم یه کاری تو زندگیم بکنم!!

  • میلان

یه روز درسی

میلان |

با دوستم رفته بودیم درس بخونیم، اومدم بگم روندV به روندX گفتم روند ویکس! حالا مگه دوستم ول می کرد، ...گفتی ویکس، گفتی ویکس یادت باشه! ... چند دقیقه نگذشت خودش اومد بگه Vو U گفت وو! حالا من بهش می خندیدم...:-)

  • میلان

بعضی از ادما خیلی راحت محاسبات روزانه عددی رو ذهنی انجام میدن، یعنی مغزشون مثل ماشین حساب عمل می کنه، بعضی از مدارس هم به دانش آموزا انجام ذهنی این محاسبات رو آموزش میدن، اما من از اول تو این جور حساب کتابا ضعیف عمل می کردم، چندین تست کنکورو از دست دادم، فقط به خاطر اینکه مثلاً 2*3 رو نوشته بودم 5! معلم سال اول دبیرستان بهم گفته بود نرم ریاضی! دقیقاً به همین علت، اما جالبه تو محاسبه مشتق یه تابع طولانی من از همه سریع تر بودم، تو جواب سؤالای یهویی استادا... راستش اصلاً نمی خواستم پیشرفت کنم، چون به نظرم ارزشی نداشت که بتونم مثل ماشین حساب باشم، چون ماشین حساب برام این کارو انجام میداد!

خیلی از ما همین طور هستیم، وقتی کسی هست که کاری رو برامون انجام بده، خودمون رو برای انجامش به زحمت نمیندازیم.

خیلی ها این کارو نشانه ی هوش بالا می دونن، البته که خارق العاده است، ولی من قانع نشدم!

اگه ثابت بشه، کسانی که می تونن ذهنی محاسبه کنن، درصد استفاده از مغزشون از بقیه بالاتره، اون وقت قانع میشم.

بهرحال این اواخر تصمیم گرفتم یکم رو این روشا کار کنم، چون کنکور ارشد نزدیکه، و حداقل توی ریاضی عمومی به انجام سریع این محاسبات نیاز دارم.

***

مسلمه که می خایم سریع باشیم، اما وقتی که به آدم میگن سریع باش واکنش آدم کند میشه! فقط باید از قبل تمرین کرده باشیم...

من چند تا روش حدس زدم. البته کلی نیستن، فقط برای بعضی اعداد کاربرد دارن.

عدد ده که رونده به همین خاطر محاسباتش هم خیلی راحته، ولی عدد 5 هم می تونه خوب باشه، و البته تمام اعدادی که توی ساعت هست، مثل 12 یا 6... یعنی اینکه وقتی جمع و تفریق و ضرب و تقسیم هایی شامل این اعداد رو داریم، می تونیم تصویر ساعت رو جلوی چشممون بیاریم، مثلاً برای ضرب 5*15 باید بدونیم که میشه 1ساعت و ربع پس میشه 75 . البته خیلی ابتداییه، ولی برای شروع بد نیست...

یه قضیه ای هست به نام فیثاغورس، که اگه اثبات نمیشد سؤالای ما هم نصف میشد! من اعداد فیثاغورسی رو با هم دیگه انقدر تکرار کردم تا حفظ شدم، 3،4،5 و 6،8،10 و... من آدمی نیستم که چیزی رو حفظ کنم و این حفظیات رو مدیون کلاس المپیادی هستم که دبیرستان می رفتم...

  • میلان

همه تو سفره هاشون به جای سنبل سیب می ذارن، در حالیکه نمی دونن سیب اصلاً جزء هفت سین نیست... :-)

  • میلان


بچه که بودم، رکورد پاک کن گم کردن، مال خودم بود، انقدر پاک کن گم کرده بودم که نمی دونستم ته پاک کن چجوریه! نمی دونستم پاک کن تموم میشه! فکر می کردم فقط گم میشه!

از اونجایی که عادات کودکی در آدم باقی می مونه، هنوزم پاک کن هامو گم می کنم، و بعدش دیگه وقت نمی کنم برم بخرم، از این رو به شدت حسرت می خورم که چرا گمشون کردم!

از یکی از دوستام کتاب تست امانت گرفتم، تمام تست ها رو علامت زده، بهش میگم چرا این کارو کردی؟ میگه عمداً رفتم از پاسخنامه جوابشو دیدم بعدش علامت زدم، که بدونم فقط باید به اون جواب برسم، اگه جواب دیگه به دست آوردم، یعنی غلط حل کردم... ما که از منطقش سر در نیاوردیم، ولی به شدت آرزو کردیم ای کاش حداقل یکی از پاک کن هامون گم نشده بود!!!!

  • میلان

سزا...

میلان |

یکی از آشناهامون چنتا مرغ و یه خروس داشت، یه روز گفتش خروسه رو کشتیم! گفتم چرا بیچاره گناه داشت! گفتش خیلی مرغا رو اذیت می کرد، نوک می زد بهشون زور می گفت! با خودم گفتم واقعاً سزای کسی که زور بگه همینه؟؟ با وجود تک بودنش، به پشتوانه ی جنسیتش و یا هر چیز دیگه ای... ما چه بی صبر ولی خدا چقدر با ما مهربونه، به همه ی ما فرصت میده، تا اصلاح بشیم!... وگرنه که مثل این بنده خدا سرمونو می برید!!!

  • میلان

مسیر

میلان |

اصلاً راه باید پر پیچ و خم باشه، راه باید ناهموار باشه، باید پر از موانع باشه... حرف قشنگی که امروز برای بار چندم به گوشم خورد، اما هیچ وقت مثل امروز بهش فکر نکرده بودم...

زمانی که کنکوری بودم خیلی به گوشم می خورد که رتبه های دو رقمی کنکور چه جور مشکلات و موانعی سر راهشون بوده، با خودم می گفتم خوش به حالش این مشکلا باعث شده که انگیزه پیدا کنه و حسابی درس بخونه و توی کنکور پیروز بشه که اون روزا به چشم یه مبارزه بهش نگاه می کردم، مسیر اگه معمولی و بی مشکل باشه که مسیر نیست، گردشه! گردش هم که بی هدفه، اون مسیره که هدف داره، هر وقت کسی مشکلی داره یعنی یه هدفی داره، توی مسیر حلش حرکت می کنه...

  • میلان

بی عنوان

میلان |

این ترم چه اتفاقی افتاده؟ همه ی استادا چند روز بعد از گذاشتن نمره ام یه نمره بهم اضافه کردن! :-)

  • میلان