افسوس
یکشنبه یکی از بچه ها به یکی از استادا یه حرف خیلی خیلی بد گفت، جوری که مثلاً نشنوه، ولی من که شنیدم، استادم که عمراً نشنوه... به روی خودش نیاورد، ولی یه دفعه ناراحت شد و بعدم با توجه به جو کلاس گفتش که از جلسه ی بعد تم کلاسمون عوض میشه... آخرش هم گفت که تصورشو از دانشگاه سراسری خراب کردیم...
دلم میخاست برم ازش دلجویی کنم، ولی حتماً بچه ها میگفتن خودشیرین!
با منم خوب بود و همیشه به من میگفت خانمی که از ایتالیا اومدی... اون روز دوباره ازم پرسید کجایی هستی ؟ بهش گفتم که اصالتاً آذریم ، بدونه که ایرانیم! بعدش رفت تو فکر ، گمون کنم داشت فکر می کرد که تو کلاس یه وقت به آذریا حرفی نزده باشه! فامیلی من حسابی کنجکاوش کرده!!!
حقش نبود ناراحت بشه... خیلی کلاساشو دوست داشتم... آخه اون خیلی استاد خوبیه...
بعضی از دانشجو ها میگن هر چی باشه بلخره استاده، استاد با دانشجو دشمنه! ولی اصلاً من به همچین چیزی اعتقاد ندارم، هرچقدر هم که ممکنه با استادا کانتکت پیدا کرده باشیم، اما به جز ترمای اول که مستقیم از صندلیای دبیرستان پرتاب شده بودیم روی صندلیای دانشگاه، سعی کردم به استاد احترام بذارم، خیلی از استادام هم با من و دوستام رفیقن که خیلی از هم کلاسی ها باورشون نمیشه...
افسوس، بعضیا بعد از این همه عمری که توی دانشگاه تلف کردن، هنوز طرز برخورد با یه استاد رو بلد نشدن...