دبیرستان که بودیم یه دوست داشتیم همیشه میگفت دنیا دو روزه و من هربار مخالفت میکردم. یه بار میگفت دنیا دوروزه یه روز غم و یه روز شادی... یا اینکه دنیا دو روزه یه روز جوونی یه روز پیری... یا اینکه یه روز رفت و یه روز برگشته و دیگه هیچی ازش نمی مونه...
الان نمیدونم اون از حرفش برگشته یا نه ولی من هنوزم به حرفش اعتقادی ندارم. چون به خودم که نگاه می کنم می بینم که ظاهراً جوونم اما اندازه 30 سال عبرت گرفتم و اندازه 30 سال هم درس عبرت شدم برای سایرین! یعنی رو هم میشه 60 سال... همیشه دلم میخاست که این همه دغدغه نداشته باشم. و مثل خیلی های دیگه تمام آرزوم داشتن یه خونه لوکس و یه ماشین گرون قیمت و یه ویلای کنار دریا و یه شغل نون و آبدار و خلاصه کلاس و پرستیژ و ... این چیزا باشه ولی دیگران اصلاً نمی فهمن که من حتی آرزوی داشتن یه کدوم از اینا رو هم ندارم. یعنی حتی نمی تونم کسی رو درک کنم که بینی شو عمل میکنه، دلم میخاد بپرسم ازش که تمام دغدغه هات برطرف شد موند صورتت؟؟؟؟ پیش دوستام که اصلاً نمیشه این حرفا رو زد چون میگن دروغ میگه گربه دستش به گوشت نمی رسه... یعنی من تفکراتم باهاشون فرق داره. من فکر میکنم شاید بشه گفت دنیا دو روزه ولی به قول شاعر: آری شود ولی به خون جگر شود...
از اون روز که تصمیم گرفتم از زندگیم لذت ببرم، دغدغه هام رو هم طبقه بندی کردم، الان دیگه تقریباً باهاشون کنار اومدم. اصلاً خوبه که دغدغه باشه، فقط برنامه ریزی شده باشه...
در این هفته از شنبه تا پنج شنبه این ها را می خوانید
شنبه تلنگر
یک شنبه لیلاوار
دو شنبه خانه ی زهرا
سه شنبه حدیثی زیبا
چهارشنبه اصول کرم
پنج شنبه ظلم در شهر
پیشاپیش تشکر بی حد و اندازه از این که همیشه نوازش رو به حقیر هدیه می دید
خوشحال می شم نقد بفرمایید
توضیحاتی پیرامون هر کار و کلیت کارها بنویسید
اصلاً هرجور که بیاید قدمتون سر چشم
دعا کنید که دستم به آسمان برسد
یا زهرا