خاطرات ترم بوقی!
میلان |
ترم اول بودیم. سر کلاس فارسی عمومی نشسته بودیم. و عموم دانشجوها در حال گوش ندادن بودند. و من هم. یک مرتبه استاد یک بیت شعر خوند: وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم... ادامه نداد. دوباره تکرار کرد: وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم... کسی بلد نیست بقیه شو؟ من یک مرتبه از خواب بلند شدم و گفتم: که در طریقت ما کافریست رنجیدن...
شاید نیمی از بچه ها از شدت تعجب به من خیره شدن...
در دبیرستان وقتی که من مثل یک همچین موقعی سؤال معملما رو جواب میدادم و اونا احسنت می گفتن... اکثر بچه ها خوشحال می شدن و به من می گفتن که تو باهوشی!
ولی در دانشگاه اولاً که خیلی کم پیش میاد که جواب سؤال بدم چون غالباً بلد نیستم ولی حتی اگر بلد هم باشم، می ترسم اشتباه باشه! دوم اینکه اگر سؤال جواب بدی همه با تعجب نگاه می کنن و بعضاً با تحقیر نگاهت می کنن! چرا؟ ما کجاییم؟