مادر
تازگی ها تو متن حدیث کساء دقت کردم و متوجه شدم که هر بار که بچه ها میان به مادرشون سلام میدن؛ تو یه کلمه سلام میگن؛ ولی مادر تو دو کلمه جواب میده؛
روز مادر ها باید به همچین چیزی فکر کنم!! :-)
عیدتون مبارک...
روز مادر مبارک...
تازگی ها تو متن حدیث کساء دقت کردم و متوجه شدم که هر بار که بچه ها میان به مادرشون سلام میدن؛ تو یه کلمه سلام میگن؛ ولی مادر تو دو کلمه جواب میده؛
روز مادر ها باید به همچین چیزی فکر کنم!! :-)
عیدتون مبارک...
روز مادر مبارک...
درباره مکتوب کردن توی حل مسائل و مشکلات زندگی زیاد شنیدیم همه مون! ولی هیچ کس عمل نمی کنه! در واقع مثل یک حرف کلیشه ای شده که همه حفظیم ولی کمتر عمل می کنیم؛ من برای قبولی تو کنکور ارشد طبق کتابی که خونده بودم؛ انگیزه هامو نوشتم.
و حس می کنم که خیلی فایده داشت، یکی از مهم ترین فایده هاش این بود که لحظه اول فقط یه انگیزه به ذهنم می رسید ولی وقتی دونه دونه نوشتم؛ 25 تا انگیزه شد! در واقع اینجا میشه گفت خودم هم نمی دونستم انقدر انگیزه ام قویه!
فایده دوم اینه که هر لحظه که حس کنم انگیزه ام ضعیف شده و دیگه دارم بنزین تموم می کنم؛ اون صفحه دفترمو نگاه می کنم انگیزه هامو می خونم و دوباره انرژی می گیرم بدون اینکه دو ساعت فکر کنم و انگیزه هامو یاد آوری کنم؛ در واقع یه جور صرفه جویی در وقت هم هست!
فایده سوم اینه که همون لحظه های حساس که آدم نمی تونه بین درس خوندن و هزار کار دیگه درس خوندن رو انتخاب کنه؛ -و قطعاً آدم دلش می خاد اون کار دیگه رو انتخاب کنه- با خوندن اون انگیزه ها در یک لحظه مثل یه بچه خوب میری می شینی سر درس و کار های دیگه رو به آینده موکول می کنی...
خواهرم دو تا پسر شیطون داره؛ هر دفعه میایم خونه اش یه کاری کرده که عجیب غریب باشه اونم از دست بچه ها! سبد سیب زمینی هاشو گذاشته رو کابینت چون کوچیکه میاد دست میزنه. یخچالشو قفل میکنه چون میان میرن تو یخچال. رو پرده اش آهنربا زده که بچه ها یادشون نیفته برن پنجره رو باز کنن. تلویزیون رو زدن به دیوار. مبلا رو جوری چیدن که دستشون به کلید برق نرسه. دستگیره کابینت ها رو کلا دراوردن به همه شون هم قفل کودک زدن. روی دستگیره اتاق خواب سوزن چسبونده چون بزرگه میره کوچیکه رو بیدار میکنه. کوچیکه میره بزرگه رو بیدار میکنه! قیچی ها و چاقو ها کلا روی یخچالن. فیوز اتاقا رو قطع میکنن تا اینا خاموش روشن نکنن...
حالا کلی کار کرده ولی میگه تمام این ترفند ها فقط یه روز دوام داره؛ روز دوم راه حلی برای این ترفند ها پیدا میکنن. شکست ناپذیر و خلاقن... :-D جالب اینجاست همش با هم دعوا دارن اما موقع شلوغی کردن متحد میشن! :-D
داشتن بچه باهوش هم نعمته؛ هی تو دنبال روش میگردی. هی اونا روش های جدید کشف میکنن...
به دوستم میگم جدیداً گردن درد گرفتم، شروع کرده برام داستان تعریف کردن از دوستش که میگه ای کاش تهران قبول نمیشدم! گفتم چرا؟ گفت از بس که درس خونده گردن درد گرفته همه ش سرش تو کتاب بوده، بلخره تونسته ارشد تهران قبول شه؛ ولی دائماً این دکتر و اون دکتر میره که درمان بشه... حالا دوستم میگه نمیخاد دیگه درس بخونی تو هم به سرنوشت اون دچار میشیا!
آخه من از دوستم بیشتر می خوندم من ریاضی عمومی رو تموم کردم، بقیه درسا رو هم نصفه خوندم؛ الان دو سه هفته است که گردن درد گرفتم هیچی درس نخوندم...
دوستم میگه زبانو می تونی در حالت لم دادن هم بخونی نمی خواد به خودت فشار بیاری! میگم خب زبان ضریبش یکه! اون یکی ها ضریباشون دوئه اونا مهمترن... خلاصه که حرف اون شد دیگه این چند وقته حسابی از برنامه ام عقب افتادم...
انگیزه ام قوی بود، الان پشتم باد خورده؛ اون دختر تنبل درونم میگه حالا همین قدر که خوندی کافیه ها... تهران قبولی... به خودت فشار نیار...
گاهی بعضی سؤالا میشن که انقدر سختن؛ حتی بعد از دیدن جواب کاملاً تشریحی هم آدم نمی فهمه که بتونه حلش کنه! این از اون قاعده ی "معما چو حل گشت آسان شود" مستثناست؛ و اون چیزی نیست جز ریاضی!
بعضی از سؤالا جوری طراحی شدن که آدم فکر می کنه مغز بشر هم می تونه انقدر دقیق سؤال طراحی کنه؟! یه مشاوری برامون صحبت می کرد می گفت وقتی طراحی سؤالات کنکور می افته دست آدم تمام خوی های بد پنهان درون آدم که خفته بودن، بیدار میشن! انصافاً بعضی سؤالات انقدر راه حلشون باحاله که آدم کیف می کنه...
دو سه هفته است که آژیر خطر آپارتمانمون بیخودی سر و صدا می کنه گوش همه مون کر میشه؛ ولی خب نمیشه قطعش کرد چون که ممکنه مواقع اضطراری صداش در نیاد... بار اول همه زدیم بیرون فکر کردیم آتیش سوزی شده خصوصاً بعد از جریان پلاسکو از همه چی آدم می ترسه... ولی از اون به بعد فقط دستمو میذارم رو گوشم که صداش اذیت نکنه؛ جالب اینجاست که دیروز رفته بودم کتابخونه؛ اونجا هم هیمن اتفاق افتاد. آژیر خطر بیخودی صدا کرد. همه ترسیدن فکر کردن چیزی شده؛ برای من عادی بود! فقط صداش اذیت کرد!!!دیگه بار اول همه می ترسن؛ بار دوم به بعد میشه چوپان دروغگو. از این میترسم که خدای ناکرده یه بار واقعاً آتش سوزی بشه و من نفهمم!!!
یه دوستی دارم که دبیرستان نمونه دولتی می رفت می گفت مورد داریم بعضی از هم کلاسی ها برای امتحانات کلاسی معمولی هم شب با قرص خواب میخابن چه برسه به امتحان اصلی و کنکور... خیلی وقتا دیده شده که اضطراب باعث کاهش عملکرد میشه ولی تو این آدما که عملکرد خوبه. اتفاقا درست روز کنکور یه دختری کنار من نشسته بود که اضطراب و استرس از سر و روش می بارید ولی بعدا شنیدم که تهران یه رشته خوب قبول شد... یه روانشناس به من گفت که برای من این قضیه فرق داره. یعنی من اگه اضطراب بگیرم واکنشم آروم میشه برعکس همه که واکنش سریع تری پیدا میکنن...
ولی هیچ وقت تو زندگی شب قبل از امتحان بیدار نموندم. حتی یه امتحانی داشتم که مطمئن بودم می افتم اگه بخوابم چون چند تا امتحان پشت هم بود نخونده بودم. باز با این وجود خوابم برد...
قرص خوابم تا حالا به فکرم نزده چون به خودم استرس راه نمیدم... این اواخر برای کنکور یه ذره استرس داشتم ولی بچه ی خواهرم درست مثل یه مسکن قوی عمل میکنه. دو روزه کنارمه اصلا یادم رفته کنکور دارم:-D
انگار هیچ غمی تو زندگی ندارم...
یکی از سؤالات تمرینای کتاب آدامز این بود که: خود را در دام قدر مطلق نیندازید. و بعد یک عبارت قدر مطلق کاملاً ساده رو نوشته بود. چیزی که با اطلاعات اولیه از قدر مطلق اونو میشه جواب داد. اما متن این سؤال منو حسابی به فکر فرو برد. و بعد ها جواب خودمو این طور دادم که گاهی اوقات که دانش آدم درباره ی موضوعی بالا می ره سؤالات ابتدایی رو نمی تونه راحت پاسخ بده. و واقعاً قدر مطلق یکی از همون سؤالات ساده ی سخت بود...
دام قدر مطلق یا دام هر چیز دیگه... زندگی پر از دامه... :-)
یه سوال نوشته بود سه تا دایره دو به دو و هر سه با یه دایره ی بزرگ مماسند. و نسبت شعاع ها رو میخاست. خدا میدونه چند تا شکل کشیدم اخرم نتونستم دربیارم. سه تا دایره تو یه ردیف کشیدم. سه تا دایره تو هم کشیدم بعد دیدم نمیشه.... یعنی بعضی وقتا حس میکنم دیگه مخم کار نمیکنه بخاطر اینکه بعد از اینکه جواب رو دیدم فهمیدم صورت سوال خیلی واضح توضیح داده بود ... اعتماد به نفسم صفر میشه تو این شرایط... من کنکور قبول میشم یعنی؟؟؟