دست نوشته های دانشجویی

این یک وبلاگ شخصی است.

دست نوشته های دانشجویی

این یک وبلاگ شخصی است.

از این انتگرال گرفتن ها تنها سودی که عایدم شد این بود که همه چیز میتواند برگردد...

طبقه بندی موضوعی

آرزو...

میلان |

وقتی دستمو گرفتی، آرزوهای کوچیک و بزرگم رو جمع کردم و مثل مهره های سفید دومینو روی هم چیدم تا یه برج درست بشه. خوشبختانه انقدر آرزو داشتم که به ارتفاع یه برج صد طبقه باشه. توی پنت هوس اون برج، من و تو به خوبی و خوشی زندگی می کردیم،  که یه دفعه توی شهرمون سیل راه افتاد. تا طبقه چهلم برج توی آب رفت. البته هنوز من و تو زندگی خوبی داشتیم. این سیل مدت زیادی طول کشید و شهر همچنان پر از آب بود. به طوری که دیگه از عادی شدین اوضاع ناامید شدیم. مردیم دیگه کم کم روی سقف خونه های قبلی شون خونه می ساختند و برج مون رو تبدیل کردیم به یه برجک شصت طبقه. شهرمون هم  دیگه مثل ونیز شده بود و توریست های زیادی رفت و آمد می کردن. این شد که ماهم پولدار شدیم و ساختمونو تبدیل به هتل کردیم. خیلی بیشتر پول به جیب زدیم. هنوزم زندگی خوبی داشتیم. که ناگهان توی شهرمون زلزله اومد. و چهل طبق ی دیگه از هتل فرو ریخت. هتلمون بیست طبقه شد. اما اشکالی نداشت. چون پنت هوس هنوز سالم بود و من و تو زندگی خوبی داشتیم. مدتی گذشت و این بار یه طوفان از نوع گردباد وزید و ده طبقه دیگه رو هم داغون کردو هتلمون تبدیل شد به ده طبقه. اما هنوز پنت هوس من و تو سالم بود و زندگی خوبی داشتیم. چون هنوز سرمایه های زیادی داشتیم. بعد چند وقت زمین رانش کرد و همون ده طبقه رو هم بلعید و از ساختمون فقط یک طبقه موند که همون پنت هوس بود و هنوز من و تو زندگی خوبی داشتیم. هنوز یکی از سرمایه دارهای شهر بودیم. یه مدت گذشت و باز آرامش از بین رفت و این دفعه یه کولاک بزرگ اومد .چون از سرما یخ می زدیم تمام وسایل هارو وحتی پول هارو سوزوندیم تا گرم بشیم، اما نشد... خونه اون قدر یخ و یخ تر شد تا اینکه فروریخت و نقش بر آب شد و تو رو هم با خودش غرق کرد... آرزو کردم ای کاش سیل نیومده بود. زمین نلرزیده بود، بعد طوفان و رانش زمین و کولاک نشده بود، آرزو کردم ای کاش اون قدر آرزو نکرده بودم و اون قدر پولدار نشده بودم. آرزو کردم ای کاش ، ای کاش ، ای کاش... و دوباره یه برج از آرزو ساختم. به خودم اومدم، دیدم دستم دیگه توی دستت نیست... گریه ها سیل شد. لرزش دل زمین لرزه شد. فریاد طوفان شد. شکست دل باعث رانش زمین شد. سردی تو یخبندان کرد... و تمام برج و آرزوها و همه چی یهو توی یه چشم به هم زدن فرو ریخت... تنها آرزو کردم که ای کاش فهمیده بودی که پنت هوس آرزو های من بودی...

 

  • میلان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی