دست نوشته های دانشجویی

این یک وبلاگ شخصی است.

دست نوشته های دانشجویی

این یک وبلاگ شخصی است.

از این انتگرال گرفتن ها تنها سودی که عایدم شد این بود که همه چیز میتواند برگردد...

طبقه بندی موضوعی

ما که پیش دانشگاهی شدیم من و هم کلاسی هام خیلی مشکلات داشتیم به خاطر اینکه دبیرستان ما تازه ساز بود و اکثر معلم های ما تا اون سال برای پیش دانشگاهی تدریس نکرده بودن یا اینکه چند سال بود که تدریس نکرده بودن . این وسط معلم فیزیکمون از همه قابل تحمل تر بود ؛ یک روزی از روزها سر کلاس فیزیک به نظریه نسبیت رسیدیم ؛ یکی از دوستان ما از روی متن درس خوند و گفت اینشتین... (   ( ineshtain

به نظر بنده اشتباه اومد ؛ و خودش هم مکث کرد ؛ معلممون گفت "انیشتین" درسته ! کتاب شما اشتباه نوشته ! من که بسیار بی تجربه بودم  گفتم درست نوشته چون درستش اینشتینه ! Einstein یه اتفاق جالب تو کلاس افتاده بود همه ی بچه ها خندیدن! اصولاً من به خنده های احمقانه عادت دارم محل ندادم ...ولی اتفاق جالب تر این بود که معلممون پوز خندی زد و بنده ساکت شدم و گفتم که اشتباه کردم...

اما بد بهم برخورده بود ؛ رفتم تو خونه و آکسفورد و باز کردم درستشو دیدم ؛ چون اون موقع لپتاپ نداشتم که سریع بزنم تو گوگل... حتی اصلش آینشتاینه... از اون روز چند بار به سرم زد اون آکسفورد توپولوی بابامو ببرم مدرسه به همه شون نشون بدم و بگم که وقتی چیزی نمیدونین به کسی نخندین... اما خواهرم منو پشیمون کرد... ایکاش این کارو می کردم که تو دلم نمونه...

  • میلان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی