میخواهم اعتراف کنم
میخواهم اعتراف کنم که احساس می کردم باهوشم و درس نمی خواندم . میخواهم اعتراف کنم که خیلی از وقتم را هدر دادم . تصمیم می گرفتم و عمل نمی کردم چون سرگرمی را بیشتر می پسندیدم. بارها به خودم می آمدم و می دیدم چه قدر دوست دارم مثل آدم های موفق دنیا باشم. مثل آدم های اسطوره ای کشورم. می خواستم هدفی را که انتخاب می کنم مشتاقانه دنبال کنم. دوست داشتم قدم هایم مثل موفق ها باشد.اما فقط به دنبال سرگرمی بودم... مهم ترین سرگرمی ام هم فیلم دیدن بود. آرزو می کردم که ایکاش دنیای سرگرمی های مفید تر هم مثل دنیای فیلم ها جذاب می بود. از درون همین فیلم های بی شماری که دیدم اطلاعات بسیاری کسب کردم. و اکنون می فهمم که آنها حق داشتند فیلم هایشان را جذاب بسازند ، چون شغل شان کارگردانی بود. و برای کارشان تلاش کرده بودند و من هم باید مسیرم را پر تلاش می رفتم چون هرکس باید راه خودش را با کوشش خود پیش برود چه فیلم سازی باشد چه درس خواندن چه هنر... راه خودم هدف خودم و تلاش خودم... حتی اگر کوهی از سرگرمی های جذاب وسوسه ام کند ؛ این چیزی بود که من دریافتم...