بی عنوان
میلان |
دیشب خواب یکی از استادامونو دیدم؛ دلم خیلی براش تنگ شده؛ خواب دیدم رفتم خونه ش... یه خونه عجیب غریب داشت! :-) دلم میخواد بهش پیام بدم بگم خیلی دلم برات تنگ شده؛ ولی روم نمیشه...
راستش دلم برای دانشگاه تنگ شده؛ دوست نداشتم اون روزا تموم بشه؛ گاهی با خودم فکر می کنم که ای کاش همه واحدامو دوبار دوبار می افتادم که زیاد تو دانشگاه بمونم، ولی مطمئناً اون طوری اصلاً مزه نداشت... دانشگاهمو با همون هم کلاسیا، با همون استادا و همون درسا دوست داشتم؛ اما هر چی فکر می کنم می بینم که اصلاً قدرشو ندونستم. انصافاً خیلی از ما همینجوری هستیم... الان کسی رو می بینم که میره دانشگاه فقط بهش میگم سعی کن از این دوران بهترین استفاده رو ببری؛ چون دیگه هرگز مثل این دوران تکرار نمیشه...