بی دردسر...
نمی دونم چرا سر کلاسی که از رشته ی دیگه انتخاب کردم، این همه اتفاق می افته، که میام پستش میکنم!؟ شایدم چون استادشو دوست دارم اتفاقای اون کلاس برام جذابه، شایدم چون کلاس متفاوتیه، با تمام درسام فرق میکنه...
هفته ی پیش هم سر کلاس از اتفاقایی تعریف کردن که تو آزمایشگاه ها می افتاده یا کارخونه ها یا کارگاه هایی که می رفتن ... بچه های ما هم شروع کردن به درد دل که ما فقط سر کلاس می شینیم و فقط می نویسیم و بس! استاد که دیدن بچه های ما خیلی دلشون رفته، گفتش یه بار یکی از پسرا انگشتش پای فرز قطع شد، یه نفرم بدنش سوخت و یکی زخمی شد و ... خلاصه یه چیزایی تعریف کرد که خیلی هامون از این که دلمون رفته بود، پشیمون شدیم گفتیم همین رشته ی خودمون از همه بی دردسر تره... :-)
یکی از دوستامون دبیرستانیه، تازه می خاد کنکور بده، میگم میخای چی بخونی؟ میگه میخام ریاضی رو ادامه بدم، تعجب کردم، گفتم مثل من؟ گفت آره مثل تو میخام بدبخت شم! الان من بخندم یا گریه کنم؟! :-)