افکارم...
یه روز منو دوستام رفتیم بیرون. تصمیم گرفتیم یخ در بهشت بخوریم. یکی مون گفت پرتقال یکی مون آلبالو منم طالبی... تازه اونجا بود که فهمیدم که چقدر من و دوستام با هم فرق داریم! ولی چرا اونا منو انتخاب کردن! من هرگز تو زندگی دوستامو انتخاب نکردم، بلکه اونا منو انتخاب کردن...
گاهی وقتا خیلی از ما ها حس می کنیم که کسی شبیه ما نیست، نمونه بارزش خود بنده! اما گاهی وقتا کسانی که باهاشون هم صحبت میشیم، فکر میکنیم چقدر شبیه ماست! خیلی برام اتفاق افتاده که نوشته های آدما رو بخونم و احساس کنم به من شباهت داره، ولی در حقیقت هیچ شباهتی نداره... یکی از دوستام هست که هر چند دقیقه یک بار که باهاش حرف میزنم میگه وای چقدر منو تو شبیه همیم! ولی من اصلاً شباهتی بین خودم و اون نمی بینم!
گاهی حس میکنم شاید من باید خودمو تغییر بدم و مثل بقیه بشم ولی هر چی فکر میکنم می بینم که قوانینی که من برای خودم دارم همه شون سالم هستن غیر از یکی دوتاشون بقیه همه به درد بخوره و نیازی به تغییر نداره، دوست ندارم از خودم تعریف کنم، خلاصه ی کلام اینه که من برای خوب بودن خیلی خودمو به زحمت می ندازم. گاهی دیگران مسخره م می کنن میگن ریاضت کشی! منم به شوخی میگم ریاضت از ریاضی میاد! چون ریاضی خوندم ریاضت کش شدم...
حس میکنم دارم خودمو دست بالا می گیرم، انگار هنوزم تو بچگیام سیر میکنم... خیلی سخته که هیچ کدوم از آدمای اطرافت شبیه تو نباشن. سخت تر اونه که هیچ کس شبیه من نباشه ...امیدوارم این اتفاق نیفته...
این که نشریه علمی تخصصی ریاضیات نیست....