ترم آخر
قائدتاً نباید اینجوری باشه، ولی عمیقاً احساس ناامیدی می کنم. تمام دوستای ترم آخریم، تند تند کلاس می پیچونن و میگن دیگه حوصله ی درس خوندن ندارم... برای بعضیاشون دیگه حتی مهم نیست که مشروط بشن یانه. چون دیگه ترم بعدی وجود نداره که محدود باشن برای انتخاب واحد...
دلم میخاد بدونم قضیه ی این خستگی های ترم آخری ها چیه؟ چرا هیچ کدوم دیگه حال درس نداریم؟ البته من که یه ترم دیگه دارم ولی از الان خسته ام...
حتی جشن فارغ التحصیلی هم برای ما نگرفتن و بچه های خودمونم که جمع نشدن جشن بگیریم... باید یه مهمونی خدافظی میگرفتیم ولی نگرفتیم... شاید همه دلتنگ میشن... احساس ناامیدی ها ... من که حتماً دلتنگ میشم...می دونم هیچ کدوم پایه نیستن وگرنه خودم جشن میگرفتم...
جواب کنکور ارشد اومده... اما رتبه های چنتا از هم کلاسی ها حداقل برای خودشون رضایت بخش نیست...
بچه درس خونامون سر کلاس پای تبلت اند، چنتاشون که اصلاً ناپیداشدن، شاگرد اولا که کوییزاشونو سفید تحویل میدن... اصلاً یه وضعی...
یکی از استادا بود که توی یکی از پست ها نوشته بودم که سر کلاسش احساس میکنم که واقعاً دانشگاه اومدم، اما راستش علت دقیقشو نمیدونستم. جلسه ی پیش بهمون گفت که من واقعاً از بودن با دانشجوهام لذت می برم. فهمیدم که چرا انقدر از کلاساش خوشم میاد... بیشتر از همه دلم برای کلاسای اون تنگ میشه... و البته یه کلاس دیگه...
برای اولین بار آرزو کردم کاش منم میتونستم استاد بشم...

عزیزمی..
آفرین به آنتونی رابینز و آفرین به تو