خدا رو شکر...
میلان |
حتماً این داستانو شنیدین...
یکی میره یه شهری. میگن اینجا خیلی وقته بارون نیومده. میگه الان آب دارین؟ میگن به اندازه ای که بچه هامون از تشنگی نمیرن... میگه بیارید، میارن براش. لباساشو می ندازه میشوره! میگن ای بابا همین یه ذره آبو داشتیم! میگه شما کاریتون نباشه. لباسا رو میشوره تا میاد میندازه رو بند، بارون می گیره! بعد به مردم میگه من همیشه وقتی لباسامو می شورم بارون میاد!
امروز هم بعد از مدت ها که بارون نیومده بود، بارون بارید. اونم درست روزی که ماشین ما کاملاً تمیز بود! داستان ما هم مثل این یارو بوده که اگه مدتی بارون نیاد ما باید ماشینمونو تمیز کنیم! :-)
بی خیال اینا، انقدر خوشحالم بابت بارون. انقدر خدا رو شکر کردم که نگو... اصلاً این حرفا صرفاً یک شوخی با بارون بود که این همه وقت ما رو منتظر گذاشته بود... خدا رو شکر...شکر شکر شکر...