دست نوشته های دانشجویی

این یک وبلاگ شخصی است.

دست نوشته های دانشجویی

این یک وبلاگ شخصی است.

از این انتگرال گرفتن ها تنها سودی که عایدم شد این بود که همه چیز میتواند برگردد...

طبقه بندی موضوعی

خدا رو شکر...

میلان |

حتماً این داستانو شنیدین...

یکی میره یه شهری. میگن اینجا خیلی وقته بارون نیومده. میگه الان آب دارین؟ میگن به اندازه ای که بچه هامون از تشنگی نمیرن... میگه بیارید، میارن براش. لباساشو می ندازه میشوره! میگن ای بابا همین یه ذره آبو داشتیم! میگه شما کاریتون نباشه. لباسا رو میشوره تا میاد میندازه رو بند، بارون می گیره! بعد به مردم میگه من همیشه وقتی لباسامو می شورم بارون میاد!

امروز هم بعد از مدت ها که بارون نیومده بود، بارون بارید. اونم درست روزی که ماشین ما کاملاً تمیز بود! داستان ما هم مثل این یارو بوده که اگه مدتی بارون نیاد ما باید ماشینمونو تمیز کنیم! :-)

بی خیال اینا، انقدر خوشحالم بابت بارون. انقدر خدا رو شکر کردم که نگو... اصلاً این حرفا صرفاً یک شوخی با بارون بود که این همه وقت ما رو منتظر گذاشته بود... خدا رو شکر...شکر شکر شکر...

  • میلان

نظرات  (۲)

اوهوم خداروشکر
  • محدثه انصاری
  • خوش به حال شما که حداقل بارون دارید اینجا که خشکسالی محضه از بس بارون نیومده زمستونم تموم شد اما...

    فکر کنم مردم شهرم +من خیلی گناهکاریم!
    پاسخ:
    من که خودم روسیاهم... منتها امروز بعد مدت ها بارید. ان شالا اونجا هم می باره...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی