دست نوشته های دانشجویی

این یک وبلاگ شخصی است.

دست نوشته های دانشجویی

این یک وبلاگ شخصی است.

از این انتگرال گرفتن ها تنها سودی که عایدم شد این بود که همه چیز میتواند برگردد...

طبقه بندی موضوعی

ترم پیش یه درسی داشتیم، همیشه کلاسشو می پیچوندیم... خلاصه که پاسش کردیم رفت... دوستم گفت من کنکور دارم بیا تو که تازه پاس کردی بهم یاد بده... جزوه ی اونو که دیدم،تازه فهمیدم چقدر جزوه ام ناقص بوده من با چه جزوه ای درس خوندم، اصلاً دو صفحه ی اون برابر با نیم صفحه ی من بود! به خیال خودم کامل ترین جزوه دنیا رو داشتم و با اعتماد به نفس داشتم به دوستم یاد می دادم! ولی هم خودم و هم دوستم نتیجه ی خوبی گرفتیم... این مهمه! من که خیلی به کمک خدا اعتقاد دارم شما چی؟!

  • میلان

ذهن ما...

سارا حیدری |

ذهن مـا باغچه است

گــل در آن باید کاشت

و نـکاری ،گل من

علف هــرز در آن می روید

زحـمت کاشتن یک گل ســرخ

کمتـر از  زحمت برداشتن

هـرزگی آن علف است



                                                                                                                                           (مجتبی کاشانی)
  • سارا حیدری

یه مطلبی رو خیلی وقت بود میخاستم بذارم تو وب، فکر کردم شاید کسی نخونه، نذاشتم. ولی الان میخام بگم اون حرفو چون تو دلم گیر کرده امیدواریم یه روزی شاید بخونن...
اواخر با دوستم در یک دانشگاه غیر دولتی بودیم، یه استادی به گذر ما خورد و فهمید ما دانشجوی ریاضی دانشگاه قم هستیم شروع کرد به تعریف از نشریه لگاریتم و اینکه چقدر خوشش اومده بوده... گفتش که شماره جدیدشو ندارم و قبلیه رو خریدم و... ما تعجب کردیم. گفتیم نشریه ما که رایگانه، شما از کجا خریدین؟ گفت از دانشگاه خودتون...
خلاصه که خبر دار شدیم نشریه ی ما توسط آقایون دانشجوهای انجمن ریاضی، در خود دانشگاه بدون اطلاع ما فروخته شده!
قصه رو برای بچه های انجمن گفتم و با هم خندیدیم و به شوخی گفتیم ای بی انصافا... بی خیال ما که از اول هم دنبال پولش نبودیم... حرفم چیز دیگه است.
برادر من مدیر مسئول یک نشریه تبلیغاتیه که اصولاً رایگان به مشتری میرسه. یه قیمت فرمالیته هم پشتش نوشته شده که خودش داستان داره. ولی اصولاً رایگانه... میخام بگم بعضی چیزا اصولش اینه که رایگان باشه، منهای این مطلب که این کار توهین به نشریه ای بود که انجمن دخترا براش زحمت کشیده بود، و بی خیال قیامت و آخرت پولی که تو جیب اونا رفت، درحالیکه طبق مصوبه وزارت علوم هزینه نشریه پرداخت شده است! (مهرماه 91 تا آذرماه 92) به من مربوط نیست. پس بیخیال همه اینا...
بعضی از اصول توسط ما نادیده گرفته میشن. توسط ما که دانشجو هستیم. وای به حال بقیه. و وقتی وای به حال بقیه یعنی همین میشه که ما در جا میزنیم و پیشرفت نمی کنیم!...

  • میلان

خیلی مد شده همه جا میگن کار نیست! ولی غیر از هم رشته ای های خودمون، خیلی از دانشجوهای مهندسی که دوستان ما هستند، قبل لیسانس گرفتن شاغل شدن! بعضی هم میگن لیسانس بگیرم فی الفور شاغل میشم...

هرچند برای ریاضی ها هم که معمولاً تدریس هست... که اونم واقعاً دنبالش کنی پیدا میشه...

یه دوستی هم داشتیم معماری میخونه، میگه یکی از استادای ما که خودش یه شرکت داره و تا الان هم چند بار ساختمون های مهم رو طراحی کرده، میگه در به در دنبال نیرو ام. میگه فارغ التحصیل معماری رو آوردم میگم اتود بزن! میگه چیکارکنم؟!

(منظور اینه که نمیدونه که کار معمارا اتود زدنه، تصور کرده میارنش چای بیاره برای مهندسا!) به قول یکی از استادامون: آخه آدم چی بگه؟!

  • میلان

همین جمعه...

میلان |

ان شاءالله...
  • میلان


به وبلاگی سر زدیم که مطالبشان غالباً مذهبی و سیاسی بود و بسیار سطح بالا می نوشتند، ما هم هوس کردیم که سطح بالا بنویسیم، اما راستش بعد پشیمون شدیم، اهل مسائل سیاسی هستیم ولی سیاسی نمی نویسیم. اهل مسائل مذهبی هم هستیم ولی چندان سطح بالا نمی نویسیم. ما هم مخاطبان خودمان را داریم. شاید یک بچه دبیرستانی از وب ما بیشتر استقبال کند. ما هم وظیفه داشتیم به نوبه ی خودمان به عنوان دانشجو افکار خودمان را بازگو کنیم، ما از بچگی همیشه با بزرگتر ها دوست می شدیم و به کوچکتر ها یاد می دادیم. البته قابل باشیم، و مخاطبان دوست داشته باشند و خدا یاری کند...

  • میلان

توکل حقیقی

میلان |


گاهی اوقات ما تو زندگی به جایی می رسیم که با خودمون میگیم دیگه فکرم جایی قد نمیده... من احساس می کنم یکی از بهترین اوقات زندگی ما همون لحظه است. لحظه ای که از تمام دنیا ناامید میشیم و تنها کسی که به ذهنمون میرسه خداست...

یک روز ذهنم درگیر یک مسئله ای بود، پدرم برام یک داستانی تعریف کرد متأسفانه نام اشخاص داستان رو فراموش کردم. ولی داستان از این قرار بود که یه دختر بچه اومد به مادرش گفت که گرسنشه. پدر مادرش برای اینکه اونو به نماز تشویق کرده باشن، گفتن دو رکعت نماز بخون و از خدا بخواه که بهت غذا برسونه. تا دختر بچه نمازشو تموم کنه مادر براش غذا حاضر میکنه. چند بار این اتفاق تکرار میشه... بعد از چند وقت پدر متوجه میشه که یک ظرف غذای ناشناس تو اتاق دختر بچه هست. ازش می پرسه. دختر بچه جواب میده که مثل همیشه نماز خوندم و از خدا غذا طلب کردم...

گاهی اوقات ما اصلاً معنی توکل رو نمی دونیم. وقتی کاری رو با توکل (به خیال خودمون) آغاز میکنیم، ولی بی نتیجه تموم میشه، با خودمون میگیم به صلاحم نبود...

گاهی اوقات "به صلاحم نبود" فقط یک سرپوش برای گناهامونه... و گاهی هم بلد نیستیم به "أقدر القادرین" توکل کنیم...

  • میلان

پاسمندی!

میلان |

این اواخر خیلی به دنبال روش های مؤثر بودم تا بتوانم از پس امتحانات خوب بربیایم. خیلی موارد بود، اما برخی را می نویسم:

اول: به نتیجه فکر نکن. فکر کردن به نتیجه باعث از بین رفتن تمرکز و ایجاد اضطراب میشه.

دو: اگر درس خون باشی که در طول ترم خوندی و فرجه فقط برای تسلط است. ولی اگر نخوندی، بهتره همون سؤالاتی که احتمال بیشتری داره بخونی. (این طوری ممکنه درسو فقط پاس کنی! نه اینکه یاد بگیری!)

سه: اگر در طول ترم هم مثل من درس خون نباشی، کافیه بعد هر کلاس فقط یک مرور ساده روی مطالب داشته باشی.

چهار: موقعی که برای امتحان آماده میشی و دلت میخاد نتیجه خوبی بگیری(خیلی خوب) کافیه به هر مبحثی که می رسی، قبل از اینکه از روی جزوه بخونی، برای خودت بنویسی، (این روش برای رشته من -ریاضی- کاربردی تره تا سایر رشته ها) و بعد از اینکه هر چیزی حتی مسخره ترین مطلبی که درباره اون مبحث به ذهنت رسید رو کاملاً نوشتی به سراغ متن جزوه برو و با نوشته ات مقایسه کن. این کار باعث میشه اعتماد به نفست بالا بره، همین طور اگه اون مسخره ها رو برای خودت ننویسی، امکان داره اونا رو توی برگه برای استاد بنویسی! و هم مهارت نوشتن رو در اون درس بالا می بره.

پنج: پی بردن به تیپ شخصیتی استاد، خیلی مهمه! بعضی از استادا التماس کنی قبول می کنن. ولی خیلیاشون هم قبول نمی کنن. بعضی از استادا بسیار به عدالت اعتقاد دارن. باید براشون دلیل موجه بیاری. بعضیا به تمیز نوشتن معتقدن. بعضی از استادا هم که خدای ناکرده فقط به درس خوندن اعتقاد دارن، اون موقع چاره ای جز درس خوندن نیست. اغلب اساتید ما از نوع آخر هستند. :-|

لازم به ذکره ترم پیش بنده هیچ یک از این روش ها رو انجام ندادم! بعد کلاسا مرور نکردم، چون اصلاً جزوه نمی نوشتم! استادی که به عدالت معتقد بود، رو اعصابش بودم! استادی که به درس خوندن معتقد بود، درسشو نخوندم. و استادی هم که دل رحم بود التماسشو نکردم! این شد که نمراتم ابداً قابل قبول نشد. حداقل برای خودم... انشالا ترم بعد...

  • میلان


بعضی از استادا سر کلاس شوخی می کنن، ما هم می خندیم!

مثلاً یه استاد داشتیم کل دو ساعتو درس میداد، خطش وحشتناک بود، از بس که تند می نوشت، در طول تحصیلات دانشگاهیم هیچ جزوه ای مثل اون جزوه حجیم نبود، سر کلاسم به شدت شوخی می کرد، یک بار برگشت گفت: "من هنوز با شما ها کلی حرف دارم، من هنوز چیزی درس ندادم! حیف که ترم تموم شد وگرنه کلی دیگه مطلب بود تا بهتون درس بدم!"

  • میلان


یکی از استادا هست که خیلی باحاله. وقتی می خاهیم باهاش درس برداریم همیشه میگه من از دانشجو کار می کشم! خیلی رک!

سر کلاس این استاد واقعاً احساس میکنم دانشگاه اومدم! (سر بقیه کلاسا یه چیز تو مایه های دبیرستان!)

اولین نشونه ی کلاسش اینه که شوخی های بیمزه میکنه! از اون شوخیا که از فرط بی مزگی ما خنده مون می گیره!

دومین نشونه کلاسش اینه که اگه با چشمان پر سؤال بهش نگاه کنی، همان آن ازت سؤال می پرسه!

سومین نشونه کلاسش اینه که بدون این که مستقیم باهات حرف بزنه، منظورشو می رسونه. مثلاً فقط به ساعتش نگاه می کنه تا حالیت بشه دیر رسیدی!

چهارمی اینه که وقتی ازش سؤال می پرسی، موقع جواب دادن سؤال عین استاد دانشگاهای تو فیلما رفتار میکنه!

پنجمی اینه که در عین حال که اصلاً هدفش صمیمی شدن با دانشجو نیست، ولی کاملاً با آدم صمیمی میشه، به ویژه از همون جلسه ی اول اسم همه رو حفظ میشه...

  • میلان

ترم اول بودیم. سر کلاس فارسی عمومی نشسته بودیم. و عموم دانشجوها در حال گوش ندادن بودند. و من هم. یک مرتبه استاد یک بیت شعر خوند: وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم... ادامه نداد. دوباره تکرار کرد: وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم... کسی بلد نیست بقیه شو؟ من یک مرتبه از خواب بلند شدم و گفتم: که در طریقت ما کافریست رنجیدن...

شاید نیمی از بچه ها از شدت تعجب به من خیره شدن...

در دبیرستان وقتی که من مثل یک همچین موقعی سؤال معملما رو جواب میدادم و اونا احسنت می گفتن... اکثر بچه ها خوشحال می شدن و به من می گفتن که تو باهوشی!

ولی در دانشگاه اولاً که خیلی کم پیش میاد که جواب سؤال بدم چون غالباً بلد نیستم ولی حتی اگر بلد هم باشم، می ترسم اشتباه باشه! دوم اینکه اگر سؤال جواب بدی همه با تعجب نگاه می کنن و بعضاً با تحقیر نگاهت می کنن! چرا؟ ما کجاییم؟

  • میلان

آدم متفاوت

میلان |


این ترم دو درس خارج از رشته برداشتم. از مهندسی صنایع. این هفته سر کلاسش رفتیم و کاملاً متوجه شدیم که با تمام استادای ریاضی ما متفاوته. چون که رشته اش متفاوته. بسیار پر انرژی و بسیار فعال و بسیار با علاقه. و از همون جلسه اول پروژه برای ما مشخص کرد و گفت به شرطی نمره داره که چرت و پرت نباشه! جوری حرف میزد که انگار واقعا تو رشته ی خودش استاده! خلاف استادای ما که اکثریت قریب به اتفاق شون متواضع هستند. واقعاً وارد رشته اش شده بود جوری که از همون نگاه اول معلوم بود که با شغلش و رشته اش زندگی میکنه.

ما فقط یک استاد این طوری پرانرژی تا حالا تجربه کرده بودیم!

جالب برای من این بود که من فکر می کردم تنها خودم دغدغه ی کاغذ دارم! یعنی از اسراف شدن کاغذ که آخر سر به قطع بیشتر درخت ها می انجامه خیلی ناراحت می شم. و تا به حال هیچ استادی رو ندیده بودم که به این چیزا محل بده. چون غالب اساتید که برای ما جزوه نوشتن، کلی کاغذ بیهوده هم کنارش چاپ کردند. البته به جز چند نفرشون که بی انصافیه اونا رو فاکتور نگیرم! ایشون خلاف غالب اساتید گفتن که اسلاید دروس رو بهتون میدم و جوری نوشتم که نیازی به پرینت نیست چون من به اسراف کاغذ بی اعتقادم! اصلاً عاشق این آدم شدم!

البته باید ببینیم آخر ترم نظرمون چیه؟!

  • میلان

برنامه ریزی

میلان |


دیروز رفتیم با دوستم بیرون. و خلاف اینکه معمولاً پیتزا نمیخورم -چون از پنیر پیتزا بدم میاد- هرکدوممون یک مینی پیتزا سفارش دادیم. اولش که طرف آورد، دوستم آروم گفت: چه خلوته! گفتم اینجا خلوت نیست! گفت پیتزاشو میگم! دیدم راست میگه هیچ کجا پیتزاش خلوت نیست این طوری! خلاصه که پیتزاهه رو خوردیم و حسابی مشتری شدیم!

گاهی اوقات ما فکر می کنیم که باید همه چیز داشته باشیم تا لذت ببریم! اما حقیقت اینه که ما فقط باید چیزای ضروری رو داشته باشیم. یک پیتزای خلوت که با برنامه ریزی پخته شده باشه، که تنها چیزایی رو داره که لازمه و همونایی که داره با کیفیت بالا تهیه شده، بسیار خوشمزه تره از یک پیتزای شلوغ، که از همه چیز داره!

وقتی دکوراسیون های مدرن که معمولاً از اروپا اومده رو با دکوراسیون های تجملی خودمون کنار هم میذارم؛ دقیقاً همین تفاوت احساس می شه! ما فکر می کنیم باید همه چیز داشته باشیم باید کلی پول خرج کنیم تا شیک باشیم. درحالیکه توی دکوراسیون های مدرن گاهی با سه تا کوسن رنگی دکوراسیون به نظر آدما فوق العاده میاد. ما تصور می کنیم، چیزای غیر ضروری هم باید خریداری بشن تا مردم نگن نداره! درحالیکه اگر همه چیز با برنامه باشه نیازی به خرج های اضافی نیست!

  • میلان